به گزارش ایکنا از همدان، وقتی عشق تمام وجودت را فرا میگیرد، عقل دیگر فرمان نمیدهد و تو عاشق میشوی و سبکبال، وقتی تمام وجودت غرق نور خدا میشود دیگر هیچ نمیبینی جز خدایت و هر لحظهات غرق نور است تا رسیدن به معبود که انتظارت را میکشد، دنیای واهی برایت پر کاهی میشود که آن هم جلوی چشمت آنقدر ریز میشود که نمیبینی، اینجا هوای پریدن دیگر رهایت نمیکند و سبک بال چه زیبا پر میکشی تا خدایت و زمین جای ماندن نیست برای مردان خدا.
هوش و زکاوتش مثالزدنی بود؛ از همان ابتدای کودکی ادب و متانت را مانند مردان چند ساله تجربه کرده بود. شاگرد اول دانشگاه بود و میتوانست یک پزشک حاذق و واقعی باشد برای مردم کشورش، اما دفاع از اسلام و انقلاب و وطن را به نام و عنوان ترجیح داد.
خود را کوچکترین سرباز امام و ولایت میدانست و همه دغدغهاش این بود «فقط نگذارید حرف امام زمین بماند، همین». هوش و زکاوت سرشارش، او را به متاعی گرانبهاتر هدایت کرد و با خدا معامله کرد تا ماندگار شد. شهید احمدرضا احدی از سرداران رشید دفاع مقدس در 25 آبانماه سال 1345 در شهرستان اهواز و در خانوادهای مذهبی و سنتی به دنیا آمد.
پدرش درجهدار ارتش و مادرش خانهدار بود. در شش سالگی وارد دبستان شد و مراحل تحصیل ابتدایی را با موفقیت کامل و احراز رتبههای اول طی کرد. دوره راهنمایی را نیز با معدلهای 19 و 20 گذراند. در این هنگام با شروع جنگ تحمیلی همراه خانواده به زادگاه پدر و مادر خویش (ملایر) بازگشت و تحصیلات متوسطه را در رشته علوم تجربی در دبیرستان دکتر شریعتی پی گرفت و سرانجام در سال 63 موفق به کسب دیپلم شد.
سال 64 در کنکور سراسری دانشگاهها رتبه نخست را در کل کشور و در همه رشتههای انتخابی بهدست آورد و در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران ادامه تحصیل داد. پس از بازگشت به ملایر و همزمان با تحصیل در دبیرستان ضمن اندیشه و تأمل در مسائل گوناگون، ایمان روزافزون خود را به حرکت پویای انقلاب اسلامی و امام(ره) نشان داد تا آنکه در سال دوم تحصیل در دبیرستان، بر اثر روح کمالخواه و ایمان والای خویش و بهمنظور حضور در میدانهای جنگ و جهاد لباس رزم بر تن کرد و نخستین بار در عملیات رمضان (سال 61) شرکت کرد و در این نبرد مجروح شد.
حضور در این عملیات را میبایست مبدأ تحولی شگرف و آغاز راهی نو فراروی او بهشمار آورد، چنان که شکوه ایمان و اخلاص بسیجیان در این عملیات و شهادت دوستان و همرزمانش خصوصاً «محمد روستایی» تأثیری ژرف بر او نهاد. ماجرای این واقعه در دو قطعه از یادداشتهای او با عنوان «ضیافت الله» و «با مرگ» با بیانی آکنده از احساس و شور منعکس شده است.
از این پس احمدرضا تا هنگام شهادتش پیاپی در جبهههای جنگ حضور یافت و در تمامی نبردها از نفرات ویژه و فعال گردانها و دستهها بود و در مواقع سخت و پیچیده در میادین نبرد، دیگران را نیز هدایت و مساعدت میکرد و گاه اتفاق میافتاد تا یک شبانهروز در میان سپاه دشمن پنهان میشد و جز خدا کسی از او خبر نداشت. در مدت چهار سال حضور در جبهه جنگ بارها مجروح شد و در عین حال در بسیاری از این موارد کمتر اتفاق میافتاد که دوستان و حتی خانوادهاش از این موضوع آگاهی داشته باشند.
احمدرضا در استعداد و یادگیری، کمنظیر بود و به این جهت در طول مدت تحصیل در مدرسه و در دبیرستان و دانشگاه برجسته و سرآمد بود و نمرههای عالی میگرفت؛ چنانکه در سال آخر دبیرستان پس از شش ماه حضور در خط مقدم جبهههای جنگ و بازگشت و شرکت در امتحان نهایی بهعنوان دانشآموز ممتاز شناخته شد.
فراست ذهن و طبع لطیف او موجب آن شد که حتی برای بیان مافیالضمیر و اندیشه خویش از فرمولهای ریاضی و مقولههای علمی نیز تعابیری بدیع و گیرا بهوجود آورد و به راحتی قلم را در بیان مکنونات درونی و مشاهدات خود به کار گیرد و شورانگیزی و عاطفه سیال خویش را در جملات و نوشتههایش جای دهد. افزون بر این، گاه طرحها و نقاشیهایی نیز پدید میآورد و مهمتر این که اُنس دائمی با قرآن و ادعیه داشت و بر آن همت میگماشت.
به سخنان حکیمانه و اشعار عرفانی دلبستگی خاصی داشت آنگونه که در نوشتههای خود به مناسبتهای مختلف از اشعار نغز شاعران بهره میگرفت. آنچه که در نگاه نخست از او به نظر میآمد سادگی و صمیمیتی بود که بیننده را از دیدار او مجذوب میساخت، اما در پس این چهره جذاب و شاداب، نگاه ژرف و قلبی محزون وجود داشت که باعث بیتوجهی آن به تعلقات دنیایی گردیده بود و او را با عشق و ایمانی خالص راهی میدانهای دفاع از دین و میهنش میکرد.
همیشه و در همه حال خدا را بر اعمال خود ناظر و حاضر می دید و به محاسبه و مراقبت از نفس خویش اهتمام میورزید چنان که اعمال نیک و بد خود را رمزگونه در دفتری جداگانه ثبت میکرد. حضور پیاپی او در جبهههای غرب و جنوب بهعنوان یک دانشجوی پزشکی هیچگاه باعث برتری و غرور وی نمیشد، چراکه او دنیای غرور و خودخواهی را سخت سست و بیمقدار میشمرد. هنگام راز و نیاز، حالتی وصفناپذیر داشت آنگونه که دوستان او گفتهاند اهل تهجد و شب زندهداری بود؛ چنانکه هنوز گریههای سوزناک او در جای جای سنگرها در ذهن و یاد دوستانش باقی مانده است.
امام(ره) را از ژرفای جان دوست میداشت تا بدان حد که وصیتنامه خود را با کوتاهترین عبارت و در یک جمله به تحقق خواستهها و سخنان رهبر و مقتدایش مزین کرد «فقط نگذارید حرف امام به زمین بماند، همین» و چون حضرت امام(ره) جنگ را در رأس امور خوانده بود، حضور در جبهه را با شگفتی تمام بر دنیای عافیت و سلامت کلاس درس و دانشگاه ترجیح داد.
احمدرضا که نوجوانی و بلوغ جسمانی خویش را در میدانهای جنگ آغاز کرده بود در مقام معرفت و سلوک علمی مدارج روحانی را در مقام انقطاع از دنیا و اتصال به مبدأ اعلی درمینوردید و چنین بود که بسیجی مرد میدانهای جنگ سرانجام پس از شرکت فعال در عملیات کربلای 5، در شب دوازدهم اسفندماه سال 65 همراه تنی چند از همرزمانش در درگیری با کمینهای دشمن بعثی به شهادت رسید و به لقاءالله پیوست و پس از 15 روز که پیکر خونینش میهمان آفتاب بود بازگردانیده و در آرامگاه عاشورای ملایر به آغوش خاک سپرده شد.
انتهای پیام