تفسیر قرآن را به مسائل دیگر ترجیح می‌دهم
کد خبر: 4182619
تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱۴۰۲ - ۰۰:۵۸
گفت‌وگوی اختصاصی ایکنا با استاد محمدحسین حشمت‌پور/ 2

تفسیر قرآن را به مسائل دیگر ترجیح می‌دهم

«به خاطر روحیه‌ای که در حال حاضر دارم، تفسیر قرآن را بر مسائل دیگر ترجیح می‌دهم» صاحب این سخن کوتاه و پر معنا «استاد محمدحسین حشمت‌پور» حکیم و فیلسوف بلندمرتبه و بی‌ادعای روزگار ماست. مردی که وصف آداب و ادب اخلاقی‌‌اش و یک عمر معلمی صادقانه‌اش به شاگردان فلسفه و حکمت، کار این قلم و این مجال نیست.

تفسیر قرآن را به مسائل دیگر ترجیح می‌دهماستاد حشمت‌پور از اساطین حکمت و فلسفه است. این قولی است که جملگی برآنند. بخشی از این مزیت انکارناپذیر به علم و فلسفه‌دانی تردیدناپذیر استاد برمی‌گردد اما بازگشت بخشی دیگر به سجایای اخلاقی یک حکیم والامقام است. مردی که در طول عمر گرانقدر خود جز به حکمت و عقلانیت وحیانی نزیسته است. سخن از استادی است که از دیرباز از حاشیه‌ها گریزان بوده و با تواضعی مثال‌زدنی و خودساختگی یک حکیم صمَدانی، آن مقدار که ممکن بوده پیوسته در خدمت حقیقت قرار داشته و دارد. همین سلوک در وجود او جمال استادی تراز اول را ساخته و پرداخته که در برابرش جز تعالیم ربانی و جز آموختن، ادب و حکمت نمی‌توان به نمایش گذاشت اما این اتفاق در روزهای گذشته به نحوی دردناک نقض شد و استاد و تعدادی از ارادتمندانش را به نوعی رنجاند.

ماجرا این است که این مدرس وارسته که در تمام عمر علمی و عملی خود اهل گفت‌وگوی رسانه‌ای و مصاحبه به معنای متعارفش نبوده، درخواست خبرگزاری قرآن(ایکنا) را با سماحت و بزرگواری تمام پذیرفت و در نشستی صمیمانه با ما به گفت‌وگو نشست. گفت‌وگویی خاص، صمیمانه و البته غافلگیرکننده که با نوعی روایت شخصی از موقف یک استاد در کرانه فلسفه شروع و به ایضاح‌های ارجمند و استثنایی او درباره کتاب‌های ابن سینا ختم شد.

بخش اول گفت‌وگوی اختصاصی ایکنا با استاد بعد از تنظیم چند باره در تاریخ اول آذرماه با عنوان «فلسفه مقدمه‌ای برای رسیدن به کلام خدا» با حک و اصلاح‌های فراوان منتشر شد و از همان ساعات اولیه مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. یک روز بعد، گفت‌وگو توسط سایت مجهول الهویه‌ای به نام «مبلغ» کپی و با حذف منبع (خبرگزاری ایکنا) و بدون نام مصاحبه‌گر منتشر شد و مورد استقبال قرار گرفت. به دنبال این سرقت ادبی حیرت‌آور، چند خبرگزاری دیگر از جمله «خبر آنلاین» متن گفت‌وگو را چونان خوان یغما یافتند و بدون اشاره به منبع اصلی و به نقل از همان منبع مجهول اولیه که زحمت سرقت را متقبل شده بود، منتشر کردند، بدون اینکه حتی یک دور متن را خوانده و تنها غلط املایی متنی 5 هزار و 400 کلمه‌ای را اصلاح کنند!

با انتشار گسترده گفت‌وگو در فضای مجازی و با افزودن چند تیتر و سوتیتر جنجالی و نیز با برجسته کردن بخشی از گفت‌وگو که به مذاق جنجال‌آفرینان خوش می‌آمد و بس، به تدریج کار به فضاهای دیگری چون توییتر، اینستاگرام و تلگرام هم کشید و در زمانی بسیار کوتاه گفت‌وگو به یکی از پربازدیدترین گفت‌وگوهای هفته با انواعی از اظهارنظر ، کامنت، موافقت و مخالفت‌ها تبدیل شد. فارغ از واکنش‌های مختلف که طبیعت هر گفت‌وگوی موفق و عمیقی است، چیزی که برای ما عجیب بود، زیرسؤال رفتن اسف‌انگیز اخلاق حرفه‌ای و رسانه‌ای در سطح علنی و وسیع بود. امری که موجب شد موضوع از طریق سردبیرها پیگیری شود. طبیعی بود که با وفق اخلاق و قانون خواستار جبران و اصلاح خطا شویم اما با کمال تأسف نشانی از منبع نخست (مبلغ) به دست نیامد و خبرگزاری «خبرآنلاین» هم تا این لحظه درصدد تدارک کامل، پوزش خواهی و درج نام مصاحبه‌گر برنیامده و صرفاً در ابتدا نام ایکنا را گنجانده، بی‌آنکه در پاراگراف پایین نام سایت ناشناخته «مبلغ» را حذف کند. مفهوم اینها همه درخواست از ایکنا به شکایت بردن به مجاری قانونی براساس حق محفوظ خبرگزاری قرآن است.

اکنون که درصدد انتشار بخش دوم گفت‌وگوییم، توضیح این نکته ضروری می‌نماید که در میان هیاهوی خبری و رسانه‌ای کپی کارانِ بی‌مسئولیت و جنجال‌سازان رسانه‌ای، آنچه بیش از هرچیزی نمایان شد، بخشی دیگر از کوه اخلاق و حکمت استاد حشمت‌پور بود و آن زمانی بود که نه تنها اصل گفت‌وگو را به رسم مالوف تکذیب نکرد و نه تنها شانه از مسئولیت بیانات خود خالی ننمود، بلکه با پذیرش آنچه با حریت و ایمان و اعتقاد بر زبان آورده بود، ضمن تاکید بر «مقدمه» بودن فلسفه برای «ذی المقدمه» متعالی کلام الهی - آنگونه که در تیتر گفت‌وگو هم ذکر شده بود - از مصمم بودن خود به هجرت از فن فلسفه به دریای تفسیر و حدیث سخن موکد به میان آورد با توضیح درباره آنچه جنجال‌سازان از آن با عنوان تنفر استاد فلسفه از فلسفه و ابن سینا شایع کرده بودند، به صراحت اعلام کرد: «من فلسفه را رد نمی‌کنم. خیلی از روایات ما را براساس فلسفه خواهید فهمید.‌ هنوز هم این اعتقاد را دارم، از قبل هم این اعتقاد را داشتم. می‌خواستم خودم که مدتی به مقدمه پرداخته بودم، برسم به ذی‌المقدمه؛ اما الان تصمیم گرفتم که ان‌شاءالله به سمت ذی‌المقدمه بیایم. این را هم اضافه کنید که حرفی که من زدم درباره عبارت‌های ابن‌سینا بود و الا اگر عبارت‌هایش راحت بود، آن حرف را نمی‌زدم، حتی در مجالس خصوصی.» (توضیحات استاد به درخواست یکی از کانال‌های تلگرامی)

اینک قله‌ای دیگر از اخلاق، بزرگواری، صداقت و نجابت یک حکیم وارسته را پیش‌رو داریم و در برابر این اندازه اخلاق‌محوری و بزرگواری سر تعظیم فرود می‌آوریم و ضمن ابراز انزجار از پدیده شایع بداخلاقی رسانه‌ای و انتحال و عملکرد غیرحرفه‌ای اهل رسانه در روزگار دیجیتال، با این اشاره که پیگیر متن شکایتمان خواهیم ماند تا کسی به خود اجازه بازی با حیثیت بزرگان را ندهد و اینک متن بخش دوم گفت‌وگو با استاد حشمت‌پور به حضور خوانندگان گرامی تقدیم می‌شود. با ما همراه باشید:

ایکنا _ استاد، فرمودید که قصد دارید به زودی دروس تفسیر را شروع کنید.

بله، چنین قصدی دارم و جلد اول مجمع البیان را هم درس گفته‌ام.

ایکنا _ چرا مجمع البیان؟

اینطور پیش آمد.

ایکنا _ یعنی دلیل خاصی ندارد؟ مثلاً به خاطر اینکه از نظر شما تفسیر خوبی است؟

مجمع البیان تفسیر خوبی است؛ اما چون تقریبا با این تفسیر بیشتر آشنا بودم، تدریسش را شروع کردم. بعد هم متوجه شدم که تفسیری از محمد قمی – مدفون در گنبد سبز مشهد - داریم که کم از مجمع‌ البیان نیست. این تفسیر 14 جلدی شاید از نظر روایی از مجمع‌ البیان بهتر باشد و مطالب بسیار خوبی در خود دارد.

ایکنا _ چرا تفسیر المیزان علامه طباطبایی را برای تدریس در نظر نگرفتید؟ آیا شما مرحوم علامه طباطبایی را از نزدیک دیده بودید؟

علامه طباطبایی با مرحوم پدرم آشنا بودند. ایشان وقتی مشهد تشریف می‌آوردند، به منزل ما می‌آمدند. در آن زمان من کودک بودم. بنابراین چهره‌ آن سال‌های ایشان یادم نیست و چیز خاصی هم به خاطر نمی‌آورم. اما وقتی در جوانی از مشهد به قم آمدم، پدرم به ایشان اطلاع داد و گفت که: پسرم می‌خواهد فلسفه بخواند؛ شما به او درس بدهید. مرحوم علامه اعلام کردند که: «من دیگر توانایی تدریس ندارم. بروند پیش شاگردهای من» و از آقای جوادی آملی و آقای حسن‌زاده آملی اسم آورده بودند. اتفاقاً من همان وقت به این دو استاد رسیده بودم و پیششان درس می‌خواندم. نمی‌دانم اینکه علامه دقیقاً اسم این دو نفر را بردند، از کراماتشان بود یا اتفاقی بود. مدتی بعد هم علامه مرحوم شدند. 

ایکنا _ پس هیچ‌گاه کار شما به شاگردی در محضر علامه و درس و بحث و مباحثه نکشید؟

نه متأسفانه.

ایکنا _ حتی آن زمانی که منزل شما می‌آمدند با هم صحبتی نداشتید؟

همانطور که گفتم من در آن زمان کودک بودم و فعالیت علمی نداشتم که بتوانم طرف صحبت مرحوم آقای علامه طباطبایی باشم.

ایکنا _ پس در این صورت تنها چیزی که از علامه در ذهن دارید، رفت و آمد خانوادگی و گفت‌وگو با پدر است؟

حقیقت این است که الان حتی چهره‌شان در آن سال‌ها را هم به خاطر ندارم. خاطرم است که علامه با شخصی به نام حیدر آقای معجزه که شاعر بود، به منزل ما می‌آمدند. آن شخص شعرهایش را با آواز می‌خواند و پدرم و آقای طباطبایی هم می‌نشستند و به ایشان گوش می‌کردند. به نظرم لذت می‌بردند.

ایکنا _ میراث علامه طباطبایی در فلسفه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

به نظرم میراث مرحوم علامه خوب بود. اما بعضی جاها مطالبی نوشته‌اند که خواندنش برای من خیلی سخت بود. یک‌بار مطلبی را که بسیار به فهمیدنش علاقه داشتم مطالعه می‌کردم؛ اما آنقدر سخت نوشته شده بود که به خودم گفتم احتمالا نمی‌خواستند کسی بفهمد. مطالبی که سخت نوشته می‌شود، معمولاً فهم نمی‌شود و با مؤلف خود از دنیا می‌رود.

ایکنا _ در مورد کل آثار علامه طباطبایی چنین نظری دارید؟

نه. فقط، یک مورد بود.

ایکنا _ از آن یک مورد بگذریم بقیه آثار چطور است؟

بقیه آثار خوب است. کتاب‌های ایشان «بدایه الحکمه»، «نهایه الحکمه» و «تفسیر المیزان» همگی به نظرم خوب و مغتنمند. مرحوم علامه طباطبایی به نظر جزو کسانی است که در  دوران حیات خود تنها بوده‌اند.

ایکنا _ منظورتان فراتر از عصر بودن است؟

بله. ایشان فراتر از بقیه بودند.

ایکنا _ این مطلب را براساس فلسفه آن علامه فقید می‌گویید یا عرفان یا تفسیرشان؟

اساتید ما که شاگردان علامه طباطبایی بودند، مطالب نادری از ایشان نقل می‌کنند. آقای جوادی آملی می‌فرمودند: قبل از اینکه به قم بیایم، اساتیدی داشتم که در فن خود بسیار ماهر بودند. اما وقتی علامه طباطبایی را دیدیم، فهمیدیم که تمام سواد آنها پیش ایشان است.

ایکنا _ مرحوم علامه طباطبایی سه وجه شاخص دارند که اولی وجه فلسفی ایشان است. مشهور است که با آمدن ایشان به قم، دروس دیگر خلوت شد. دوم، وجه عرفانی ایشان است. به هرحال شاگرد برجسته آسید علی آقای قاضی بودند و به اعتراف اطرافیان شبه معصوم بودند. سومین وجه‌شان جنبه قرآنی و تفسیری ایشان بود. کسی که برای اولین بار درس تفسیر عمومی گذاشت و المیزان را نوشت. شما کدامیک از این سه وجه را ترجیح می‌دهید؟

تمام جهات علامه طباطبایی خوب و مفید است ولی من به خاطر روحیه‌ای که در حال حاضر دارم، تفسیر قرآن را بر چیزهای دیگر ترجیح می‌دهم.

ایکنا _ با روحیه الان تفسیر را ترجیح می‌دهید. قبلاً فلسفه را ترجیح می‌دادید؟

حقیقت این است که از اول تفسیر قرآن را ترجیح می‌دادم.

ایکنا _ بفرمایید که ویژگی تفسیر علامه طباطبایی چیست؟ قطعاً قبل از آغاز به تدریس مجمع البیان تفاسیر دیگر چون تبیان، المیزان و دیگر تفاسیر را مطالعه کرده‌اید. با این اشراف، علامه طباطبایی را در تفسیر چطور می‌بینید؟ برای ایکنا توضیح دهید!

تفسیر «مجمع‌ البیان» به نظرم برآمده و برگرفته از «تفسیر تبیان» شیخ طوسی است. دلایلی وجود دارد که این موضوع را تأیید می‌کند. اما درباره المیزان باید بگویم، به نظرم تفسیر علامه طباطبایی انصافاً قوی است. تعدادی از دوستان ما در حوزه چند سال پیش گفتند که مشغول خلاصه کردن المیزان و نوشتن ترجمه‌ای مبتنی بر آن هستند و از من هم خواستند که به آنها ملحق شوم. خیلی دوست داشتم که به آنها بپیوندم ولی نمی‌توانستم. مدتی بعد بخشی مربوط به فطرت را به من سپردند که مبتنی بر «تفسیر تبیان» بنویسم که مطالب خوبی تهیه کردم و نوشتم. کسانی که کار را می‌خواستند، وقتی مطلب را خواندند گفتند که نوشته کاملی است. وقتی آن مطالب را می‌نوشتم، احساس کردم که بالاخره از جایی تأیید می‌شود. این در مورد تفسیر تبیان. در مورد تفسیر المیزان، تا امروز سر و کار زیادی با المیزان نداشته‌ام. شاید حالا که قصد کرده‌ام به سراغ تفسیر بروم، بیشتر از قبل به المیزان مراجعه کنم. البته به نظرم «مجمع البیان» از  «المیزان» سنگین‌تر است.

ایکنا _ اگر نظرتان مبتنی بر این است که «تفسیر تبیان» اصل تفسیر «مجمع البیان» است چرا تبیان را درس نمی‌دهید‌؟

به نظرم «تفسیر تبیان» قابل تدریس نیست. به نظر می‌رسد که بعضی از عبارات آن از عبارات ابن‌سینا هم سنگین‌تر است. نمی‌توانیم بگوییم شیخ طوسی بد قلم بوده است. شاید در آن زمان قلم نگارش آنطور بوده است. مرحوم شیخ طوسی کتاب‌هایی هم درباره کلام نوشته است که من خوانده‌ام. آنها هم تقریبا دشوارند، برخلاف کتاب‌های فقهی شیخ طوسی مثل «مبسوط» که وقتی می‌خواندم به نظرم خوب آمد.

ایکنا _ از محضر شما بسیار استفاده کردیم. صحبت‌های صادقانه، صمیمانه و قابل استفاده‌ای را بیان فرمودید که برای خوانندگان ما قابل استفاده است. اگر موافقید در اینجا شرح حالی از خودتان بفرمایید؛ از تولد تا دروس اولیه و شروع تدریس خودتان.

خانوده ما تا ده سالگی در تهران ساکن بودند. در تهران به مدرسه‌ای نزدیک امامزاده سیدنصرالدین می‌رفتم. کلاس چهارم دبستان که بودم، اگر معلم کلاس‌های پایین‌تر نمی‌آمد، از من می‌خواستند که سر کلاس آنها بروم. وقتی هم که وارد حوزه شدم، همیشه چنین بود که درسی را که می‌خواندم، تدریس می‌کردم. زمانی که ادبیات را در محضر ادیب نیشابوری می‌خواندم، هم‌زمان درس هم می‌دادم.

ایکنا _ پدر به چه حرفه‌ای مشغول بودند؟

پدرم مدیر مدرسه بود و مرا از شش سالگی وارد درس و بحث کرد و به مدرسه برد. سال چهارم که بودم، از مدیریت استعفا داد و ما به مشهد منتقل شدیم. وقتی می‌خواستم امتحان سال ششم ابتدایی را در مشهد بدهم، مدیر مدرسه مخالفت کرد. گفت: تو نمی‌توانی امتحان بدهی چون یک سال زود آمده‌ای. در نهایت امتحان ندادم و چند سال بعد وارد حوزه علمیه شدم. مدتی بعد از وارد شدن در حوزه، مدرسه را به صورت متفرقه ادامه دادم و دیپلم گرفتم. استاد جامع المقدماتم، مرحوم آقای علی حکیمی بود. او روش خاصی در تدریس داشت. در همان اول به من گفتند که: برو شرح امثله را حفظ کن. در آن زمان عقلم نمی‌رسید که بگویم این کتاب برای یک بچه زیاد است. با زحمت آن را حفظ کردم و تحویل دادم. وقتی همه متن را تحویل دادم، فهمید که می‌توانم. گفت: حالا برو صرف میر را سه روزه مطالعه کن و بیا. من همین کار را کردم. بعد از آن گفتند برو تصریف را بخوان. تصریف عربی بود و من عربی بلد نبودم. ایشان تصریف را برای من دو روزه خواند. به پدرم گفتم: استاد تصریف را برای من خواند ولی بلد نیستم. گفتند: بخوان من اشکالاتت را برطرف می‌کنم. در خانه تصریف را مطالعه کردم که دو روزه تمام شد. بعد از این متون سراغ هدایه رفتم. هدایه را بدون کمک پدرم خواندم و بعد هم صمدیه را آغاز کردم که کتاب سنگینی است. بعد از اینکه تدریس صمدیه تمام شد به استاد که آقای علی حکیمی بودند، اعلام کردم که چیزی نفهمیدم و خواستم که لطف کنند و از اول بگویند.

ایشان ناراحت شدند که: چرا از اول نگفتی و چرا گذاشتی کتاب تمام شود؟ با این حال، دوباره از اول کتاب را خواندند. عبارات عربی را خواندند و جلو رفتند. بار دوم هم فایده نداشت. تصمیم گرفتم صمدیه را آرام آرام خودم بخوانم. طولی نکشید که موفق شدم و به مغنی رسیدم که کتاب مهمی بود.

ایکنا _ علت مهاجرت پدر به مشهد چه بود و در این شهر به چه فعالیتی مشغول بودند؟ 

علت مهاجرت پدر به مشهد علاقه به امام رضا(ع) بود. قبل از مهاجرت همیشگی هم که تهران بودند، سه ماه تابستان که فرهنگی‌ها تعطیل بودند، حتماً به مشهد مشرف می‌شدند. در نتیجه پدر هر سال تابستان تهران را رها می‌کردند و به مشهد می‌رفتند و کار خاصی جز زیارت هم نداشتند.

ایکنا _ بعد از اینکه از مدیریت مدرسه استعفا دادند به چه کاری مشغول شدند؟

یک سال بعد که خانواده را به مشهد منتقل کردند، به کشاورزی مشغول شدند تا رزقشان حلال باشد. مدتی هم رفتند سراغ باغداری تا اینکه بازنشسته شدند.

ایکنا _ پس اولین استادتان مرحوم علی حکیمی بود؟ 

اولین استادم مرحوم آقای حکیمی بود، بعد از او آقای ادیب نیشابوری. استاد بعدی مرحوم آقای صالحی – پدر وزیر ارشاد سابق - بود که لمعه را پیش ایشان خواندم. بعد از مکاسب و رسائل کفایه را آغاز کردم. برای اینکه زودتر کفایه تمام شود، درس را پیش اساتید متعددی خواندم. کفایه که تمام شد به درس آیت الله میلانی رفتم. سه سال در درس ایشان شرکت کردم و خدمتشان بودم تا مرحوم شدند. بعد از آن در درس آقای شیخ علی فلسفی شرکت کردم؛ آخرین استادم در مشهد آقای فلسفی بودند. بعد به قم آمدم و در درس آیت الله وحید خراسانی شرکت کردم، به علاوه آیت الله جوادی آملی و آیت الله حسن‌زاده آملی.

ایکنا _ در منقولات جز درس آیت الله وحید خراسانی در قم درس دیگری نرفتید؟

نه نرفتم. می‌خواستم در درس آقای شریعتمداری هم شرکت کنم چون شنیده بودم از نظر فقهی قوی بودند ولی نشد که درسشان شرکت کنم.

ایکنا _ در ایام اقامت در مشهد درس آیت الله میلانی برای شما قابل استفاده بود؟

بله کاملاً. ایشان از مرحوم نائینی و مرحوم اصفهانی مطالبی را نقل می‌کردند که برای من قابل استفاده بود و فیض می‌بردم و دروس ایشان را می‌نوشتم.

ایکنا _ آیا پدر اهل علم بودند؟

بله، ولی نه در لباس روحانیت بلکه مثل خود من کت و شلواری بودند. دروس حوزه را هم تا دروس خارج خوانده بودند. شرح لمعه را نزد آقای طالقانی - پدر بزرگ رئیس سابق فدراسیون کشتی - مکاسب و منظومه را هم خدمت آقای شیخ محمدتقی آملی بودند. بقیه اساتیدش را الان به خاطر ندارم.

ایکنا _ چرا معمم نشدید؟

تصمیم داشتم معمم شوم و مخالفتی با پوشیدن لباس روحانیت نداشتم ولی اتفاقی افتاد که از این تصمیم منصرف شدم و پارچه‌ای هم که برای دوختن قبا در نظر گرفته بودم، نصیب این کار نشد و کت و شلواری شدم.

ایکنا _ آن اتفاق چه بود؟

درست خاطرم نمانده است. فقط می‌دانم اتفاقی افتاد که مرا از لباس پوشیدن منصرف کرد. البته قبل از انقلاب تمام طلبه‌ها لباس روحانیت به تن می‌کردند ولی الان کسانی که مثل من لباس روحانی نمی‌پوشند، زیاد هستند. البته خوب است بدانید که من هیچ‌وقت در حوزه ثبت‌نام رسمی نکردم و الان هم هیچ مدرک حوزوی ندارم. با این حال، سال‌ها پیش مقدمات ورودم به مرکز تربیت مدرس فراهم شد.

ماجرای وارد شدنم به دانشگاه این بود که در دانشگاه تربیت مدرس دانشجوی فلسفه گرفته بودند ولی استاد نداشتند. در نتیجه به من پیشنهاد دادند که تدریس کنم. گفتم: باید با سه نفر مشورت کنم؛ آقای وحید، آقای لاریجانی و پدرم. پدرم گفتند: برو. آقای وحید هم گفتند: برو. از آقای لاریجانی پرسیدم از اوضاع تربیت مدرس خبر دارید؟ ایشان وارد مسائل مالی شد که برای من اهمیت نداشت. به هر حال، به اتکای حرف پدر و آقای وحید به دانشگاه رفتم و چند سال آنجا بودم. چند سال بعد هم که انحلال تربیت مدرس پیش آمد، به دانشگاه قم منتقل شدم و بعد از 25 سال تدریس بازنشست شدم. وقتی سنم به 65 سال رسید، بازنشسته شدم. بعد از بازنشستگی یکی دو سال تمدید کردند ولی بعد از دو سال کاملاً بازنشسته شدم. تا سال پیش هر ترم یک کلاس می‌گذاشتند تا اینکه امسال گفتم: نمی‌توانم بیایم. این ترم فعالیت دانشگاهی ندارم. اگر ترم بعدی حالم خوب شود قبول می‌کنم. الآن بازنشسته دانشگاه قم هستم ولی به درس و بحث حوزوی خودم ادامه می‌دهم.

ایکنا _ همچنان در حوزه علمیه خان تدریس می‌کنید؟

بله و دوست دارم تا آخر عمر در حوزه فعالیت کنم و درس و بحث را قطع نکنم.

ایکنا _ قبل از ورودتان به دانشگاه معیشتتان چگونه ‌می‌گذشت؟

مرحوم پدرم به من فرموده بود: دلم نمی‌خواهد شهریه بگیری. خودم با اینکه وضعم خوب نیست، تو را اداره می‌کنم. من هم گفتم: چشم. گاهی به تنگنا می‌خوردم و بدون اینکه به پدرم بگویم، کتابی را که قبلاً خریده بودم، می‌فروختم و زندگی را اداره می‌کردم.

ایکنا _ طبق چیزی که فرمودید، ظاهراً با اخوان حکیمی و استاد محمدرضا حکیمی هم آشنایی داشتید. درست است؟

ابتدای طلبگی در مدرسه نواب، مرحوم آقای علی حکیمی در اتاقی به من درس می‌دادند که آقای محمدرضا حکیمی هم آنجا تشریف می‌آوردند. البته من با آقای محمدرضا حکیمی هیچ ارتباط درسی نداشتم. یادم است که ایشان در آن سال‌ها قبا می‌پوشیدند که تا زانو بیشتر نمی‌رسید. عمامه کوچکی هم بر سر می‌گذاشتند که شاید یکی دو دور بیشتر نبود. بعد از مدتی هم لباس روحانی را کنار گذاشتند و کت و شلواری شدند. بعد که بیمار شدند و رفتند دکتر به ایشان گفته بودند که نباید اشتغالات سنگین علمی داشته باشید و فقط باید جلسات سبک داشته باشید. این اواخر ایشان چند بار پیغام دادند که خدمتشان بروم. من به خاطر کثرت اشتغالات، نتواستم خدمتشان برسم. یک روز کتاب میرزا مهدی اصفهانی که خودشان تصحیح کرده بودند، برای من فرستادند. کتاب را که خواندم فهمیدم هرچند میرزا مهدی را به مکتب تفکیک می‌شناسند ولی ایشان فیلسوف بوده‌اند. بعد از این چند بار در اواخر عمرشان در قم خدمت آقای حکیمی رسیدم. اما رابطه آنچنانی با ایشان نداشتم؛ چون به طور کلی اهل رابطه نبودم.

ایکنا _ آقای حکیمی می‌خواستند از شما برای مکتب تفکیک تأیید بگیرد؟

نه، اصلاً بحث فلسفی و علمی مطرح نشد. بیشتر تجدید خاطره و صحبت از گذشته‌ها بود.

ایکنا _ مرحوم آقای حافظیان را دیده بودید؟

متأسفانه هیچ‌گاه ایشان را ندیدم؛ هرچند بسیار به دیدارشان شوق داشتم. آقای حکیمی با آقای حافظیان مرتبط بودند ولی مرا با ایشان رفیق نکردند.

ایکنا _ درباره سردی‌هایی که در مواردی با اهل حکمت و فلسفه می‌شود، چه دیدگاهی دارید؟

اینطور به نظرم می‌‎رسد که علت بعضی از سردی‌ها «اهل فلسفه و فلسفه درس دادن» من باشد. در قم شخصی بود که خیلی به ما احترام می‌گذاشت. یک بار به او سلام کردم ولی بی‌اعتنایی کرد و جواب نداد. دلیل این کار را از یکی از دوستانش پرسیدم. گفت: به خاطر فلسفه است. به خاطر فلسفه درس دادن کسانی به ما بی‌اعتنایی می‌کنند. یک روز نوبت دکتر داشتم و یک کتاب فلسفی هم همراهم بود. حدود دو ساعت طول کشید تا نوبتم برسد. در این دو ساعت مشغول مطالعه بودم که شیخی آمد و سلام و علیک کرد اما چون دید دارم فلسفه مطالعه می‌کنم، همانجا قصد داشت از فلسفه منصرفم کند.

یک بار دیگر شخصی در خیابان با من سلام و علیک گرمی کرد که هیچ توقعش را نداشتم. من هم با صمیمیت پاسخ دادم. شروع کرد به صحبت. او گفت: یکی از قوانینی که فلسفه از آن دفاع می‌کند، قاعده الواحد است. این قاعده هم در هیچ روایتی نیامده است. تصمیم نداشتم پاسخ او را بدهم اما گفتم: روایات ما مملو از جریان این قاعده است. وقتی پیامبر(ص) فرمود اولین چیزی که خداوند خلق کرد نور من بود و توسط نور من بقیه را خلق کرد یا در روایت دیگر آمده است، اولین چیزی که خدا خلق کرد مشیت بود، تمام اینها قاعده الواحد است.

چند قدم که با هم رفتیم، آن شخص گفت: بسیاری از فلاسفه قائل به حلول خدا در جسم خودشان هستند. گفتم: هیچ فیلسوفی قائل به حلول نیست. یک باره صدایش را بلند کرد و داد کشید که: من به خاطر اتمام حجت با تو صحبت می‌کنم. فردای قیامت به خدا خواهم گفت این آقا زیر بار حرف حق نمی‌رفت. گفتم: عجب استدلالی! خلاصه‎‌اش این است که ما اهل فلسفه مخالف کم نداریم.

ایکنا _ اگر سخن پایانی دارید، بفرمایید!

بخش کمی از فن خطابه شفا باقی مانده است که به زودی تمام می‌شود و پس از آن قصد دارم به حدیث و تفسیر قرآن بپردازم. همچنین قصد دارم شرح زیارت جامعه کبیره را آغاز ‌کنم. منبعی هم که برای تدریسم در نظر دارم «الشموس الطالعه» است که نویسنده‌اش از شاگردان آخوند ملاحسین قلی همدانی است. آنطور که گفته‌اند امام رضا(ع) در حالتی شهودی شرح این زیارت را به ایشان داده‌اند.

اما در مورد بخش نخست گفت‌وگو با ایکنا که به انگیزه روز حکمت و فلسفه منتشر شد، توضیحاتی لازم است.

اینکه گفته‌ام «فلسفه برای من تمام شده است» از باب بی‌اعتقادی به فلسفه و پشت کردن به آن نبوده. امسال دو کتاب فلسفی تمام می‌شد و می‌خواستم به جای آن دو، قرآن و حدیت قرار دهم. از آنچه در اراده داشتم خبر دادم و غرض اصلا اظهار بدبینی نبود.


«موضوع تنفر» از شفا در واقع تنفر از عبارات شفا بود نه خود آن. سختی عبارات و گذراندن وقت بسیار برای حل آنها و حاکم بودن فلسفه اطراف من آنقدر خسته‌ام کرده که گفته‌ام تنفر پیدا کرده‌ام. «بدبین» شدن به شفا هم نیز به همین موضوع اشاره دارد و نه مطالب آن.

امسال از مشهد که برگشتم تدریس شفا برایم سنگین‌تر شد به طوری که مشکل پیدا شد و سابقا اینطور نبود. به طلبه‌ها گفتم موافقت کنید درس را تعطیل کنم. در چنین حالتی در زمان مصاحبه فقط از عبارات ناراحت بودم، نه از فلسفه نه از ابن سینا و نه از معانی، فقط از عبارات. در کل اظهار ناراحتی من به هر لفظی که بوده از عبارات بوده وگرنه کتاب شفا دایره‌المعارف فلسفه است و مسلما قابل تمجید.

اینکه گفته‌ام «اگر الان کسی از من فلسفه بخواهد به او می‌گویم برو فقه بخوان» درست است اما در مورد بعضی از افراد اصرار دارم که علاوه بر فقه و قرآن و حدیث، فلسفه هم بخوانند. 

ایکنا _ خداوند به شما توفیق و سلامتی دهد و سایه‌تان بر سر فرهنگ این کشور مستدام باشد.

گفت‌وگو از کریم فیضی

انتهای پیام
captcha