زخم‌هایی که بعد از تو بر تن «ابوشلوگ» ماند
کد خبر: 4109095
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۳ دی ۱۴۰۱ - ۰۹:۰۴
به بهانه سه سالگی داغ فراق سردار سلیمانی

زخم‌هایی که بعد از تو بر تن «ابوشلوگ» ماند

سیل فروردین سال ۹۸ برای روستاییان خوزستان، روز‌های سختی را رقم زد، روز‌هایی که خانه‌ها، جای ماندن نبود؛ اما مگر دل کندن از خانه آسان بود؟ آمدن طبیبانه سردار سلیمانی بر بالین تب‌دار مردم روستا‌های استان در آن روزها، حالا از خاطرات شیرین مردم استان است.

روستاهای شادگان

سیل فروردین سال 98 برای روستاهای خوزستان، روزهای سختی را رقم زد، روزهایی که خانه‌ها، جای ماندن نبود؛ اما مگر دل کندن از خانه آسان بود؟ آمدن طبیبانه سردار سلیمانی بر بالین تب‌دار مردم روستاهای استان در آن روزها، حالا از خاطرات شیرین مردم استان است. در آن روزها، مردم غافلگیرانه فرمانده‌ای را بین خود می‌دیدند که پیش‌تر فقط نام و تصویرش را در تلویزیون یا رسانه‌ها شنیده و دیده بودند. شادگان یکی از شهرهایی بود که سردار به آنجا رفت و ما اواخر آذر در فرصتی کوتاه رد پای سردار را در یکی دو روستای این شهر جستجو کردیم.  

روستاهای شادگان شبیه کودکانش، زیبا و محروم بودند. در روستای امامسه پیاده شدیم و از اهالی، سراغ روزهایی را گرفتیم که سردار آمده بود و بین مردم سیل‌زده از این خانه به آن خانه می‌رفت.

اسماعیل ناظری، دهیار روستای امامسه شادگان در باره حضور سردار گفت: وقتی که سردار به اینجا آمدند، همه اهالی جمع شدند. سیل‌بندی پایین روستا ایجاد شده بود. سردار در آنجا حاضر شد و توصیه‌هایی به اهالی کردند. خود سردار با اهالی پلاستیک‌هایی روی سیل‌بند کشیدند. بعد از آن هم جاده دارخوین اهواز را باز کردند تا مانع حرکت آب نشود. با توصیه‌ها و اقدامات سردار، سه روز بعد، آب پایین آمد. آن روز مردم همه در اطراف سردار جمع شده بودند و خواسته‌های خود را مطرح کردند. حاج قاسم به آنها امید داد. مردم روستا از دیدن سردار غافلگیر شدند و من که دهیار روستا هستم از آمدن ایشان بی‌اطلاع بودم. وقتی رسیدم ایشان را دیدم که جمعیت زیادی در اطرافشان روی سیل‌بند جمع شده بود.

سردار و دست‌بوسی پیرمرد روستایی

برای دیدن روستایی که سردار به آنجا رفته بود، اهالی شادگان روستایی آن سوتر را نشان دادند؛ جایی که بعداً فهمیدیم به آن می‌گفتند روستای ابوشَلوگ. دنبال پیرمرد روستایی بودیم که حاج قاسم وقتی به این حوالی آمده بود او را در آغوش گرفته و دستش را بوسیده بود. از امامسه تا شلوگ با ماشین فاصله زیادی نیست. اینجا همه یکدیگر را می‌شناسند. طبیعت زیبا و نخل‌های برافراشته، غروب زیبا و پاهای برهنه کودکان ابوشلوگ نگاهم را خیره می‌کنند. خانه پیرمرد روستایی کمی آن طرف‌تر از جایی است که پیاده می‌شویم. راهنمای سفر، خانه را نشان می‌دهد. روی دیوار سیمانی خانه، یک قطعه کاشی‌‌کاری کوچکی به رنگ آبی خودنمایی می‌کند. راهنمای ما به این قطعه اشاره می‌کند و می‌گوید یکی از شرکت‌های استان که این خانه را برای پیرمرد ساخته، نام و لگوی خود را آنجا ثبت کرده است. حرف‌های سردار درباره کرامت آدم‌ها به یادم می‌آید.

از خانه پیرمرد عبور می‌کنیم و همان حوالی، مردی از اهالی روستا توضیح می‌دهد که فروردین 98 کجای این منطقه به زیر آب رفته بودند. بعد از سیل بود که اینجا را آسفالت کردند. بچه‌ها اطراف ما جمع شده‌اند. آفتاب در حال غروب است و ابوشلوگ زیباتر شده. بچه‌ها به جایی اشاره می‌کنند که یَبُر از خانه‌اش بیرون آمده. یَبُر بشیری، نام همان پیرمرد روستایی است. بی‌آنکه بخواهیم از خانه‌اش بیرون آمد و با یک دعوت به مصاحبه درباره سردار، سر درد دلش باز شد:

«حاج قاسم مرا به چومه (نام روستایی دیگر در شادگان) برد و یک خانه برای ما رهن کرد و بیست میلیون پول رهن را به صاحب خانه داد. به یک نفر وکالت داد که بعد از یک سال، بیست میلیون تومان را به من برگردانند. حاج قاسم شهید شد و برنگشت. بعد از آن مرا تهدید کردند که از آن خانه بروم. به من گفتند شرط تو با شهید سلیمانی، رفت. شهید سلیمانی به آنها گفته بود این مرد سی نفر عائله دارد و وقتی آمدیم با تصویر امام(ره) به پیشواز ما آمد.

وقتی خانه‌های ما به زیر آب رفت، نمی‌دانستم قرار است سردار سلیمانی به اینجا بیاید. به ما گفتند سپاه آمده و من هم با عکس امام بیرون آمدم چون برایم عزیز است؛ ما در سایه آن شیرمردان آرامش داریم. امانتی که شهید سلیمانی به عنوان وکالت به شخصی سپرده بود تا به من برسد، خورده شد. شرایط فعلی خانه‌ام هم مناسب نیست و از سقفش خاک می‌ریزد. مجبورم در این هوای سرد پنکه را روشن کنم تا گردو خاک‌ها برود.» پیرمرد هنوز می‌خواهد صحبت کند که با اشاره راهنما گفت‌وگو را تمام می‌کنیم. 

یَبُر بشیری

با راهنمایی یکی از اهالی، به سمت خانه زنی رفتیم که سردار وارد آن شده بود. صنیعه بشیری، نام همان زن است و خواهر یَبُر بشیری. او که می‌داند قرار است درباره سردار از او سؤال کنیم، از قبل عکس سردار را آماده و از زیر عبایش بیرون می‌آورد. خانم بشیری درباره روزِ آمدن سردار به خانه‌اش گفت: «تمام این منطقه به زیر آب رفته بود. تمام حیاط خانه ما پر از آب بود. حاج قاسم به خانه‌ام آمد و در خانه‌ من نشست. در خانه مریض داشتم. عروسم مریض بود. سردار سلیمانی بالای سرش ایستاد و به من گفت چه چیزی نیاز دارید. هر چه بخواهید ان‌شاءالله انجام می‌دهم. اگر نیاز داشتید برای مریضتان قایق می‌فرستم. اگر در فلاحیه خانه می‌خواهید شما را به آنجا می‌برم. به سردار گفتم من کسی را ندارم؛ منم و دو دختر. می‌ترسم جای دور بروم. گفت همین جا برایتان خانه می‌سازم. سردار به پسرم پانزده میلیون تومان پول داد که با آن، همین خانه را ساختیم و کاشی‌کاری کردیم. خانه خوبی شده است. سپاه این خانه را برای ما ساخت. الان باید وام آن را پرداخت کنیم، اما دستم خالی است. سردار نگفت بعداً کسانی می‌آیند و از شما پول می‌خواهند. برایمان از بانک اخطاریه می‌فرستند. سپاه کوتاهی نکرد و این خانه را برای ما ساخت، اما چون توان پرداخت وام را نداریم، چندبار تهدید شده‌ایم. من و دخترانم با پول یارانه زندگی می‌کنیم. عروسم از دنیا رفت و چهار فرزندش هم با ما زندگی می‌کنند. هزینه‌های زندگی بالا است. پسرم هم بیکار است.

صنیعه بشیری
 
وقتی می‌پرسیم اگر حاج قاسم اینجا بود به او چه می‌گفتید یک بیت شعر عربی خواند: «اجانا الحاج قاسم هالغبشات و طفی الگلب لوچان بی حسرات و یملخ من سهمه و انطینه» (حاج قاسم پیش ما آمد و آتش حسرت قلبمان را با حضورش خاموش کرد. او از سهم خود بر می‌داشت و به ما می‌داد) حاج قاسم کوتاهی نکرد. دوست داشت لبا‌س‌هایی را که پوشیده بود هم از تنش درآورد و به ما بدهد. اگر حاج قاسم برگردد حاضرم جانم را فدایش کنم. ما حاج قاسم را برای وطنمان می‌خواهیم.» پسر زن آن سوتر، چند برگه اخطاریه بانکی نشانمان می‌دهد و امید دارد این گفت‌وگو گره‌ای از زندگی‌شان باز کند.

رد روستای ابوشلوگ؛

هوا رو به تاریکی می‌رود، قبل از آنکه سؤالاتمان تمام شود، مجبور به رفتن می‌شویم و ابوشلوگ را با زخم‌هایی که با رفتن سردار، بر تنش مانده، تنها می‌گذاریم.

کامله بوعذار، دبیر ایکنای خوزستان

انتهای پیام
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۱۰/۱۳ - ۱۰:۳۲
0
0
زخمهایمان را التیام باش سردار
captcha