به گزارش ایکنا از خوزستان، اختتامیه بیست و دومین کنگره سراسری شعر دفاع مقدس و مقاومت در روزهای پایانی سال گذشته برگزار شد. زهرا شعبانی از شاعران استان خوزستان موفق به کسب رتبه دوم در بخش دفاع مقدس این جشنواره شد. متن زیر گفتوگوی ایکنا با این شاعر دفاع مقدس است که در ذیل میآید.
زهرا شعبانی گفت: متولد 7 فروردین سال 62 در شهرستان هندیجان استان خوزستان هستم. از نوجوانی به سمت سرودن شعر کشیده شدم و شعر حرفهای را از حدود دوازده سال پیش آغاز کردم.
وی تصریح کرد: اکثر آثارم در زمینههای اعتقادی و آیینی و مذهبی و دفاع مقدس است. در طی این سالها دوبار توفیق حضور و شعرخوانی در محضر مقام معظم رهبری را داشتم و این مهم به همراه عنایت خاص اولیا الهی و برکت حضور و نگاهشان در زندگیام، بزرگترین دستاوردم در این زمینه است.
وی با اشاره به اثر خود در بیست و دومین کنگره سراسری شعر دفاع مقدس و مقاومت گفت: اثر من در این کنگره درباره مادران صبور شهدا و مفقودین سربلند دفاع مقدس است که در قالب «غزل مثنوی» سروده شده است.
شعبانی افزود: این شعر در تمام لحظاتش به صبر و بردباری مادران شهدا اشاره دارد و از دلتنگیها و سختیهایی که این عزیزان در زندگی کشیدهاند، سخن میگوید. هر چند هیچ شعری نمیتواند حتی ذرهای از رنجهایی را که این عزیزان متحمل شدند به تصویر بکشد و توصیف کند.
این شاعر دفاع مقدس بیان کرد: شعر دفاع مقدس به نظر من تلفیقی از شعر عاشقانه و اجتماعی و اعتقادی است. شعری که از آغاز دفاع مقدس در کشور ما به صورت پررنگتری به آن پرداخته شد و رشد کرد. هر چند اگر بخواهیم شعر دفاع مقدس را دقیقتر بررسی کنیم و پیشینه آن را مشخص کنیم، باید اشعاری را که از صدر اسلام تاکنون در این زمینه سروده شدهاند در این مجموعه قرار بدهیم.
وی اظهار کرد: شعر دفاع مقدس بعد از جنگ تحمیلی در استان خوزستان که به طور ملموستری با مقوله جنگ در ارتباط بوده رشد چشمگیری داشته است. شاعران با ذوق و قریحهای که دارند، میتوانند باورها و آرمانهای دفاع مقدس را به طور موثرتری برای نسل امروز بیان کنند و ارزشهای این مسئله اعتقادی را در اذهان و افکار جامعه زنده نگه دارند.
مثنوی غزل این شاعر خوزستانی را برای اشکهای مادران شهدا در ادامه میخوانید:
هوای دهکده این روزها غم انگیز است
بهار آمده، اما دوباره پاییز است
کویر همنفس آسمان نخواهد شد
دلی که پیرِ تو گردد، جوان نخواهد شد
دلی که پل زده با درد اتّفاقت را
دلی که دائم از این جاده ها سراغت را...
چقدر از شب تلخم لالا لالایی ریخت
چقدر بر سرت آوار شیمیایی ریخت
چقدر دست تو را...پاا به پاا...زمین خوردی
چقدر در دل دشمن به پست مین خوردی
چه گریه ها که در آغوش من بهانه گرفت
چه تیرها که گلوی تو را نشانه گرفت
هنوز بر لبت (آن مرد زیر باران...) بود
هنوز خاطره هایت پر از دبستان بود
که چشم هات شبیه دوتا پرنده شدند
دوتا پرنده که یک عمر در تو پنهان بود
سفر به شانه ات انداخت کوله بارش را
سفر که شرحی از این قصّه ی پریشان بود
چقدر از تو گذشتن برای من سخت است
چقدر از «تو» گذشتن برایت آسان بود!
جواب نامه ام آمد اگرچه دیر آمد
به جای زنگ در آن شب صدای تیر آمد
صدای زنگ که بین (سجود) من می خورد
صدای تیر که بر تار و پود من می خورد
دوید کودکی ات بیقرار در چشمم
شکست عکس تو با یک انار در چشمم
شکست و خون انارت به چادرم پاشید
دل تو آب شد و بر تصوّرم پاشید
(سلام) دادم و پیشانی ام به خاک افتاد
همین که پا شدم از گردنم پلاک افتاد
همین که پا شدم و... جانماز باقی بود
حیاط خانه پر از ارتش عراقی بود!
دویدم و دلم انگار پشت سر جا ماند
دلم که پشت سر از ترس یک خبر جا ماند
خبر دوید و دلم را گرفت و چنگ انداخت
خبر به شانه ی من تا ابد تفنگ انداخت
خبر مرا وسط چارچوب گم می کرد
خبر که خون جگر وارد سِرُم می کرد
خبر رسید و به دنیا اسیر برگشتم
جوانی از کف من رفت و پیر برگشتم
حیاط از تو به یکباره دور شد با من
حیاط روز و شبش سوت و کور شد با من
حیاط در گذر از خاطرات راضی شد
دوید با تو و مشغول سنگ بازی شد
دوید و سنگ خیالت به گیجگاهم خورد
و چشم شهر به پیراهن سیاهم خورد
کنار چفیه و ساکت نشست و جار کشید
غمی که دور دلم سیم خاردار کشید
غمی که بی تو قلم را به دست گرفت
چهار فصل مرا خالی از بهار کشید
غمی که دور من از این جهان توو در توو
فقط به وسعت سجّاده ام حصار کشید
کسی که طرح جهان را کشید، بعد از تو
تمام سهم مرا خانه تا مزار کشید
مپرس مادر پیرت چگونه تاب آورد
چه ها مپرس که از دست روزگار کشید
کنار عکس تو با زندگی کنار آمد
کنار عکس تو از زندگی کنار کشید...