منه پا، بی‌وضو اینجا، که بوی عاشقان دارد
کد خبر: 3845206
تاریخ انتشار : ۰۵ مهر ۱۳۹۸ - ۱۲:۰۶
فرایی سرود؛

منه پا، بی‌وضو اینجا، که بوی عاشقان دارد

گروه ادب ــ عبدالمجید فرایی در سالروز پیروزی ملت ایران در هشت سال جنگ تحمیلی سروده‌هایش را منتشر کرد.

////منه پا، بی‌وضو اینجا، که بوی عاشقان داردبه گزارش خبرنگار ایکنا؛ عبدالمجید فرایی، شاعر پیشکسوت آئینی‌سرا به مناسبت سی و نهمین سالروز پیروزی ملت ایران در دفاع مقدس سروده‌های خود را به خانواده‌های معظم شهدا، جانبازان و ایثارگران تقدیم کرده است. این سروده‌ها از نظرتان می‌گذرد:

خداباورترین انسان

منه پا، بی‌وضو اینجا، که بوی عاشقان دارد
شهیدی آشنا، در زیر پای تو مکان دارد
بکن پاپوش از پایت، پس از آن، پا بنه آنجا
تقدس دارد این وادی، حدیث راستان دارد
تفکر کن، کجا پا می‌نهی سودایی عاشق
تفحص کن، در اینجا شاهدی دلداده جان دارد
هنوز از پیکر پاکش، بجوشد خون آزادی
حیاتی تازه و زنده، شهید قهرمان دارد
درون خاک تیره، خفته مردی از تبار نور.
ولی روح بلندش، آسمان‌ها آشیان دارد
به دنیا نور می‌بخشد، منور می‌کند عالم
اسیر خاک، کی شاهد شود، پا در جنان دارد
خداباورترین انسان، رسد جایی خدا بیند
خدا را دیده، با اخلاص سر، بر آستان دارد
کنار سفره رزاق، روزی می‌خورد شاهد
یقیناً نام زیبای خدا را، بر زبان دارد
از این تربت، چه می‌خواهی؟ مردد آمدی اینجا
یقین عارف در این وادی، ز خود رستن نشان دارد
مشوغافل از این دم، دم فرو بربند، دل بسپار
هزاران رمز، بر عشاق راه حق بیان دارد
برو عاشق سر خاکش، مصفا کن دل خود را
شهید از لطف حق، خیر فزون و بیکران دارد
گرو بگذار دل آنجا، «فرائی» طالب فیضی
رها کن جان، حبیب آشنا، دارالامان دارد

***

راوی(آوینی)

چه کردی؟ چه شد، آسمانی شدی
زمین بودی و، کهکشانی شدی
ترا دین و دل برد، پیر خمین (ره)
تو آماده، جان‌فشانی شدی
تو‌ای سید پاک اهل قلم
تو دلباخته، از جوانی شدی
سرودی نوشتی تو، از جبهه‌ها
به شهر قلم، جاودانی شدی
روایت‌گر پاکبازان مرد
تو خود، رهبر کاروانی شدی
تو از سرگذشتی، برای خدا
به هر گام خود، امتحانی شدی
تو را همتی بود، والا بلند
برای قلم هم، زبانی شدی
خدا میزبان بود، بر صالحان
تو شایسته میهمانی شدی
تو در کربلا‌ها و فتح المبین
برای وطن، دیده‌بانی شدی
تو تصویرسازحقیقت‌پرست
یک ایرانی اما، جهانی شدی
تو آوینی، آئینه بودی، زلال
تو آئینی و آرمانی شدی
به مانند جدت، به محراب عشق
به خود آمدی، ارغوانی شدی
فرود آورد سر، «فرائی» تو را
به علم و عمل، آسمانی شدی

***

محله‌های شهادت

محله‌های شهادت، هنوز پابرجاست
قلوب مرد و زن سرزمین ما، دریاست
مراد مردم ایران، محمد است و علی
مرام مردم ایران زمین، مرام ولاست
حسین، درس شهادت دهد، به زیبایی
امیر کشور ایرانیان، امام رضاست
بسیج، مدرسه عشق را بنا کرده
به گوشه گوشه این شهر رنگ و بوی دعاست
امام عصر (عج) به این مملکت نظر دارد
از آن نگاه به این ملک، التفات خداست
ولایت است، سکاندار میهن و ملت
فقاهت است، حیات‌آفرین و رازبقاست
اگر به مکتب و قرآن، سپرده‌ای دل را
خلوص مکتب شیعه، هماره روح فزاست
بخوان سرود محبت «فرایی» از لب دوست
محله‌های شهادت، همیشه پابرجاست

****

شهدا شرمنده‌ایم

در قبال جهد و ایثار شما شرمنده‌ایم
از شما، رزمندگان باصفا شرمنده‌ایم‌
ای خداجویان عاشق، ما ز ره‌واماندگان
از شما، عشاق پاک و پارسا شرمنده‌ایم‌
ای بلندآوازگان تیزپرواز بهشت
از روان پاکتان، اکنون جداً شرمنده‌ایم
پاکبازان خداجو، در کلام و در عمل
صد عمل کردیم اما، نابجا شرمنده‌ایم
از وصایای شما، غافل شدن شایسته نیست
ما سیه‌رویان غافل، از خدا شرمنده‌ایم
عکس‌تان را دیده، برعکس شما رفتیم راه
راه گم کردیم، با صد ادعا شرمنده‌ایم
ما تعقل پیشگان، ازکاروان جا مانده‌ایم
ما نه تنها از شما، از اولیا شرمنده‌ایم
چشمکی زد جیفه دنیا به ما، دادیم دل
از شما، در این سرا و آن سرا شرمنده‌ایم
غرق در خواب و خور و امیال پست این جهان
وای بر ما، ما بریدیم از شما شرمنده‌ایم
مست از آمال هیچ و پوچ بودن ننگ ماست
چاه افتادیم، در راه خطا شرمنده‌ایم
پوزخندی می‌زند عکس شما، بر روی ما
ما همه،‌ای شاهد مشکل گشا شرمنده‌ایم
دست ما و دامن تو،‌ای شفیع روز حشر
دست ما را گیر، در خوف و رجا شرمنده‌ایم
وای غوغا می‌کند ابلیس، در این جامعه
ما همه افتاده در دام بلا، شرمنده‌ایم
این سروده،‌ای «فرایی» می‌دهد، بر ما گواه
بر در احسان حق، همچون گدا شرمنده‌ایم

***

شعر تو، فریاد بود‌

ای بسیجی سوختی، پرپر شدی
میهمان حضرت داور شدی
فارغ از آلام و درد این جهان
در میان شاعران، برتر شدی‌
ای بسیجی، شعر تو فریاد بود
نه فقط فریاد، استمداد بود
بار‌ها گفتی: چه‌ها، ازدست رفت
عده‌ای را ناله‌ای، بر باد بود‌
ای بسیجی شاعر شوریده حال
داشتی با حضرت حق، اتصال
آمدی رفتی، چه زیبا رفتنی.
چون تویی، هرگز نمی‌یابد زوال
آشتی، با باطلان، دشوار بود
فطرتت، در جان تو، بیدار بود
باطلان، مشغول، رانت و جمع مال
کار و بار تو فقط اشعار بود
تو رسالت را، نکو کردی تمام
انقلاب و شعر با تو در قوام
زیستن را، چون نکو آموختی
عمر تو با شعر تو، یابد قوام

***

نقش ایثار زنان

رزم مردان، با وجود شیرزن‌ها، شد میسر
همزمان، رزمنده را، دل داده یک لبخند مادر
آفرین بر همسران پشت جبهه، ایستاده
خاطری آسوده دارد رزمجو، از سوی همسر
مطمئن از خانواده، با توکل بر الهی‌
می‌ستیزد، می‌کند اردوی دشمن را مسخر
جان بکف مردانه می‌رزمد، هدف در پیش دارد
پیش می‌تازد، مسخر می‌کند سنگر به سنگر
یک امید دیگری دارد، برای روسپیدی
از برای دین و قرآن و سرور قلب رهبر
تیر و ترکش، بمب می‌بارد ز هرسو، بر سر او
بی‌محابا می‌زند بر قلب دشمن، آن دلاور
این شهامت را ستاید دوست و دشمن، به هر جا‌
می‌شود خصم زبون، وامانده و ناچار و مضطر
نیست هماورد میدان بسیجی، بعثی دون
شیمیایی می‌زند در جبهه، آن ترسوی کافر
از نفس می‌افتد آری قهرمان، اما یه خدعه‌
می‌کشد فریاد، فریادم برس، زهرای اطهر
‌می‌زند تاول، تمام پوستش، از شیمیایی
این نبرد سهمگین باشد، الهی نابرابر
فصل دیگر در جهاد همسرش، آغاز گشته
تا شود یک عمر، در درد وغم و غصه شناور
منصفانه گفت: باید،‌ای جوانمردان عاشق
نقش ایثار زنان، ناگفته مانده،‌ای برادر
بار سنگین رسالت، دوش خود دارد، چو زینب
سعی دارد تا نهال دین شود، افزون تناور
نقش زن ارزنده باشد‌ای «فرائی» با تعهد
از کنار عشق و ایثار زنانه، ساده مگذر

انتهای پیام

captcha