به گزارش خبرنگار ایکنا؛ در ادامه یادداشتهای یحیی یثربی، استاد فلسفه، که تاکنون سه شماره از آن طی روزهای گذشته ذیل عنوان «قرآن و اعتبار خردورزی مردم» منتشر شده است. چهارمین شماره آن از نظر مخاطبان میگذرد.
ابزار قرار دادن حس و عقل نتایج و آثار مهم و سودمندی دارد که به مواردی از آنها اشاره میکنیم:
الف - قوای ادراکی انسان (حس و عقل) فقط اساس کارآمد کسب معرفت و دستیابی به دانش و صنعت وی خواهد بود؛ بنابراین باید انسان خودش تلاش کند تا هرچه بیشتر حقایق جهان را بفهمد و با اجتهاد و تولید دانش، به طور مستمر بر معلومات و توان صنعتی خود بیفزاید. پیداست که چنین کاری در فضایی که دین بر عقل تقدم داشته باشد امکان ندارد. چنان که در غرب مسیحی تجربه شد.
به همین دلیل جنگ علم و دین، یا عقل و ایمان در غرب مسیحی جدید، جنگی جدی و عینی بود. مقلدان غرب در جوامع اسلامی هم تلاش کردند که چنین جنگی را مطرح کنند، اما دیدیم که حالت جدی پیدا نکرد.
در فضای اعتبار عقل و دانش بشر، دین هم تکلیفش از نظر رابطه با آن دو روشن است. برای اینکه اگر دین، یک دین خرافی و باطل باشد، در برابر تیزبینیهای عقل و دانش تاب نیاورده و منزوی خواهد شد. اگرچه مدتی بتواند با توجیههای غیرعقلانی از دست داوریهای عقل گریخته و به بقای خود ادامه دهد، سرانجام شکست خواهد خورد و اگر دین دینی درست، واقعی و عینی بوده باشد، عقل و دانش انسان و اجتهاد پایدار او، مدام درسهای تازهتری از آن آموخته و حقایق جدیدتری به دست خواهد آورد. در این صورت دین هم گوشهای از واقعیت جهان هستی خواهد بود. عیناً مانند طبیعت، انسان، کیهان و غیره. چنانکه انسان در فهم اینها مدام در حال پیشرفت است، در فهم و بهرهبرداری از دین نیز، همیشه در حال پیشرفت خواهد بود.
ب - حذف واسطه میان عقل و حقیقت، برخلاف مکتبهای غیرعقلانی و در رأس آنها مسیحیت که میان عقل انسان و حقیقت جهان، کلیسا و رهبران روحانی را واسطه قرار میدهند، در دین اسلام، میان انسان و حقیقت، هیچ واسطهای وجود ندارد و هرکس میتواند به فهم حقایق جهان بکوشد، در حالی که کلیسا خود را مرجع معرفت دانسته و با هرگونه تلاش مستقیم انسانها برای فهم حقیقت، به شدت مبارزه میکرد.
بر همین اساس بود که کلیسا، پرینلی را به دلیل آنکه گفته بود، ستارگان از جای خود نمیافتند، شلاق زد و زخمی کرد. کامپانلا را به خاطر آنکه از وجود دنیاهای بیشمار دم زده بود، بیست و هفت بار به شکنجه و شلاق محکوم کرد. گالیله را به خاطر عقیده به گردش زمین، زندانی کرد. کریستف کلمب را به دلیل کشف سرزمین جدید به زندان انداخت؛ و دهها و صدها متفکر دیگر را با آزار و تعقیب به سکوت واداشت.
در حوزه دین هم، تنها پاپ و شورای عالی کلیسا، حق فهم و نظر دارند. هرچه آنها نظر دهند، به عنوان «دُگما» برای همگان مقدس بوده و جای، چون و چرا نخواهد بود و هیچ کس دیگر حق تفسیر و اعلام نظر درباره مطالب کتب مقدس را ندارد.
هرچه پاپ و شورایش بگوید، خواه حرف خودشان باشد یا از متون استخراج کرده باشند، برای هیچ کس جای تردید و، چون و چرا نخواهد بود. اما در جهان اسلام، چنین چیزی نیست. آنچه نظر علما و مجتهدان است، در حقیقت نظر آنها نیست، بلکه آنان فرمان خدا را ابلاغ میکنند.
خواه عین عبارت فرمان باشد، مانند آنکه آیهای از قرآن، یا روایتی از سنت معصومان را به مردم ابلاغ کنند. یا آنکه استنباط خود را از کتاب و سنت به مردم ابلاغ کنند. این استنباط یعنی اینکه شخص عالم و مجتهد، این مطلب را از فلان منبع دینی به دست آورده است. نه اینکه نظر خودش باشد.
مراجعه به آن منبع و توان بهرهبرداری از آن منبع نیز هرگز در انحصار شخص یا گروهی نیست. هرکس که توان عادی فهم و استفاده از آن را داشته باشد، نه تنها مجاز است، بلکه بر وی لازم است که خودش آن حکم را به دست آورد و از دیگران تقلید نکند.
ج - حذف سلطه
براساس اعتبار و کرامت انسان و اینکه ابزار هرکسی برای تشخیص و انتخاب، جز حس و عقل خودش نیست، اسلام هرگونه سلطه و جبر را در قلمرو خودش نفی میکند. قرآن کریم به عنوان یک اصل و روش، اعلام میدارد که: «در انتخاب دین اکراه و اجباری در کار نیست» (۱) سپس دلیل این اصل را هم، چنین بیان میدارد که: «راه از بیراهه به آسانی قابل تشخیص است» (۲)؛ و نیز به پیامبر اسلام (ص) از طرف خدا ابلاغ میشود که: «تو پیام الهی را به آنان ابلاغ کن! کار تو همین است و بس! کار تو آن نیست که به مردم سلطه و سیطره داشته باشی» (۳). اگر در پیش و پس این دو آیه دقت کنیم، مطلب را بهتر در خواهیم یافت. در آیههای پیشین به این نکته توجه میدهد که مردم، مخلوقات و نشانههای خداوند را میبینند، سپس چنین نتیجه میگیرد که سیطره و اجباری از طرف کسی لازم نیست (۴). سپس چنین ادامه میدهد که: «اگر کسانی از راه راست برگشته و به بیراهه روند، سرانجام از طرف خداوند به کیفر گمراهی خود میرسند. زیرا بازگشت نهایی همه، به سوی خداست و حساب همگان هم با اوست». (۵)
در اینجا یک نکته اجتماعی بسیار مهم نهفته است و آن اینکه: اولاً، هر ستم و تحقیری که بر انسان تحمیل شده، از طرف انسان بوده است.
ثانیاً، انسانهای ستمکار و استثمارگر، همیشه به گونهای خود را به خدا ارتباط دادهاند! و در حقیقت چنین وانمودهاند که حاکمیت آنها، همان حاکمیت خداست؛ و خداوند این اقتدار را به آنها بخشیده است. این مسئله از یونان و روم باستان گرفته تا ایران و چین، همه جا مطرح بوده است. اوج بهرهبرداری از دین در راستای سلطه بر مردم، جریان حاکمیت قرون وسطایی کلیسا بود و ماجرای تفتیش عقاید! ما به خاطر گنجایش این نوشته، وارد بحث آنها نمیشویم.
اما اسلام از همان آغاز، با این آفت اجتماعی یعنی سلطه بر مردم به نام نمایندگی خدا، مبارزه بنیادی کرده است. در همین آیهای که گذشت، به پیامبر گرامی اسلام خطاب شده است که کار تو آن نیست که بر مردم سلطه و سیطره داشته باشی! سپس کلام الهی چنین ادامه مییابد که اگر کسانی به بیراهه رفتند، سرانجام به سوی خدا بازمیگردند و حساب همه آنها با خداست. نکته ظریف و جالب در اینجا، آن است که حاکمان ستمکار و سلطهطلب، بیشتر بر اساس امر به معروف و نهی از منکر، و کیفر دادن به گناه و گناهکاران بر مردم ستم کردهاند و قرآن کریم حتی رسیدگی به کار گناهکاران را در انحصار خداوند میداند؛ بنابراین اگر پیشوایی مانند علی نیز شمشیر بکشد، باید به این نکته توجه داشته باشد که، این او نیست که باید کسی را تنبیه کند، بلکه این فرمان خداوند است که باید با شرایط و لوازم دقیق آن و درحد ضرورت اجرا شود.
متأسفانه متفکران مسلمان به دلیل سطحیاندیشی، نتوانستهاند یک نظام سیاسی کارآمد و نمونه، براساس این آموزهها تنظیم کنند.
پینوشت:
۱- قرآن، بقره /۲۵۶.
۲- قرآن، بقره/ ۲۵۶.
۳- همان، غاشیه/ ۲۱-۲۲.
۴- همان/ ۱۷-۲۲.
۵- همان/ ۱۲-۲۶.
انتهای پیام