به گزارش ایکنا؛ بخش نخست از گفتوگو با سید یحیی یثربی، چهره ماندگار فلسفه و استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایی، با تیتر «پایان دوران انحصاری فلسفه/ فلسفه اسلامی نداریم» منتشر شد و اکنون بخش دوم این مصاحبه که دربردارنده مسائلی از قبیل نسیت بین فلسفه و مدرنیته است تقدیم میشود؛
ایکنا؛ گفته میشود مدرنیته مبتنی بر جنبش فلسفی است و برخی از فلاسفه نگرش انسان را نسبت به فهم تغییر دادهاند. آیا تکنولوژی امروز غرب در پی این تغییر فلسفی بوده و اگر آری، فرایندش چطور بوده و اگر نه تأثیر فلسفه بر رشد تکنولوژی چه بوده است؟
فلسفه ما نقشی در زندگی مردم و در دانش و صنعت جدید ندارد. این فلسفه همان است که ارسطو و ابنسینا نیز از آن بهرهمند بودند. در غرب نیز امثال «توماس آکوئیناس» این گونه بودند. اگر فلسفه به این معنا باشد که حرف دیگران مانند ارسطو و ... را تکرار کنیم، در واقع صرفاً حرف دیگران را تکرار کردهایم و نتیجه این میشود که خودمان هیچ وقت نخواهیم فهمید. اما مسلم است که فلسفه از چیزهای ساده و خرد شروع میکند. تا زمانی که طبیعت را نفهمیم مابعدالطبیعه را نیز نخواهیم فهمید. ملاصدرا هم میگوید چون طبیعیات متکلمان ضعیف است الهیات آنها نیز ضعیف است. بنابراین تا طبیعیات را نفهمیم آن را هم نمیفهمیم.
مثلاً ارسطو یا ابنسینا معتقد هستند که خورشید و ماه جان دارند و اگر نداشته باشند نمیتوانند حرکت کنند، اما امروزه میدانیم که آنها قواعد حرکت را به خوبی درک نکردهاند و ما نیز آن را بهتر فهمیدهایم و به همین دلیل امروزه هیچ دانشمندی این مسئله را فرض نمیکند که خورشید و ماه جان داشته باشند.
بنابراین فهم باید از پایین به بالا برود. وقتی یک سری افراد جدید مانند «هیوم»، «فرانسیس بیکن» و ... فیزیک، شیمی و زیستشناسی را دیدند، متوجه این موضوع شدند که اشتباهات در اینها بسیار زیاد است و از همین رو شروع به نقادی کردند تا جایی که از فیزیک ارسطو نیز نقد کردند و دست آخر این انتقادات به حالت تمسخر درآمد و میگفتند ارسطو معتقد است که مرد دو دندان بیشتر از زن دارد، یا اینکه میگفتند مثلثهای دریچه مغز در مردان بیشتر از زنان است. غرض این است که کار به تمسخر رسید و نتیجه نقد فلسفههای قبل این شد که اینها توانستند عقل را دگرگون کنند.
آنها عقل بشر را تا آنجا دگرگون کردند که همه چیز آن بیرون بریزد. دکارت معتقد بود که ذهن باید از نو بازسازی شود و در اینجا بود که فهمیدند روشی که در فیزیک دارند درست نیست. جلوتر رفتند و به مرور به نتایجی دست یافتند و تشویق شدند تا جایی که حمل و نقل با وسایل اولیه مانند حیوانات تبدیل به هواپیما شد و طب قدیم به طب جدید و زندگی قدیمی به زندگی جدید تغییر یافت. همچنین تمدن استبدادی قدیم نیز به این دموکراسیهای جدید مبدل گشت و اولین بانی این تغییر و تحول نیز دانایان بودند که همه آنها فیلسوف بودهاند، خواه نامشان فیلسوف باشد یا نباشد.
در هر صورت این فرد کسی است که فهمش سطح بالایی دارد، ولو اینکه این فرد را فیلسوف ندانیم. در مورد نقش آنها نیز شما را به تاریخ ارجاع میدهم. دو نوع تاریخ داریم، تاریح علم و تمدن. اگر تاریخ علم و تمدن را بخوانید میبینید که همیشه پیشگام حرکتها فلاسفه بودهاند. البته به این معنا که آنها بیشتر از دیگران وقت صرف میکردند و برجسته بودهاند. «کانت» کاری به جز فکر کردن نداشت. البته همه باید تفکر کنند اما «کانت» بیشتر به این کار همت گماشت و دنیا را نیز تحت تأثیر فکر خودش قرار داد.
علاوه بر این شما را ارجاع میدهم به یک ایرانی به نام «لطفیزاده» که همین منطق فازی را برای دنیا به ارمغان آورد و در حال حاضر نیز در صنایع ژاپن مورد استفاده و مؤثر است. خود آنها اعتقاد دارند که منطق ارسطویی تحولات زیادی را ایجاد کرده که به جای منطق دو قطبی ارسطویی که میگفت فلان چیز سیاه است و یا سفید، ابهامی را ایجاد کرد که گفت بین این سیاه و سفید مراحل زیادی وجود دارد که حتی گاهی به کمیت هم درنمیآید.
بنابراین هر کسی را عقلش بهتر به کار بگیرد، مسائل را عمیقتر فهمیده است و ویژگی فلسفه این است که مقداری سطح دانایی عمیقتر میشود. شما با علم تا جایی پیش میروید و فلسفه نیز در کنار شماست اما فلسفه سؤالات دیگری را مطرح میکند.
مثلاً شما به مراسم تشییع جنازه دعوت میشوید و علم هم دارید که چه اتفاقی افتاد و میافتد که قرار است یک نفر را دفن کنند، اما فکر فلسفی در این حد نمیماند که یک نفر مرده است و شما او را میبرید و دفن میکنید. فکر فلسفه این سؤال را طرح میکند که اساساً مرگ چیست و اینکه وقتی انسان میمیرد چه اتفاقی برای او میافتد و آیا بعد از مرگ نیز زندگی هست یا همانجا نابود میشود و به چه دلیل این طور است و ... لذا فلسفه این سؤالات را مطرح میکند تا برسد به اینکه ارث به چه معناست.
تفکر فلسفی این طور است و در فزونی حد و مرزی هم نمیشناسد. لذا تمدنها و تکنولوژیها محصولات فکر بشر هستند. اگر کسی به هیچ چیزی فکر نکرده باشد و فقط به تکنولوژی فکر کرده باشد، فلاسفه باز هم به آنها روش دادهاند که انتزاعی کار نکنند و دست به آزمایش بزنند. برادران «رایت» که میخواستند پرواز را تجربه کنند، نیامدند شعر بگویند و افسانه بسرایند، بلکه وسایلی را ساختند و بعد با کم و زیادها و اصلاحاتی که انجام دادند موفق شدند کار را رو به جلو هدایت کنند و این مسائل را فلاسفه به آنها آموختند. وگرنه مردم در عالم خیالشان همه چیز را میبرند و میدوزند، همان طور که اکنون گرفتار این دوخت و دوزهای عجیب و غریب هستیم.
ایکنا؛ نسبت فیلسوفان اسلامی با سوبجکتیویسم کانتی چیست و آیا اساساً فلاسفه اسلامی و فلسفه اسلامی کانت را فهمیده و یا در مدار ارسطو و افلاطون است؟
براساس تجربههایم و صحبتهایی که داشتهام معلوم شده که خیلیها بعد از سالها تدریس نفهمیدهاند. در سفری راه ما نسبتاً طولانی بود و گفتم شما این مسئله مقولات کانت را بگویید تا استفاده کنم. ایشان گفت و در آخر گفتم نگرش شما به ارتباط ذهن با واقع چیست؟ گفت آنها به اینها ارتباط ندارند. تمام سؤال کانت این است که ما چقدر با واقعیت ارتباط داریم این مهم است اما او یک راه حل نشان داده گرچه به همه نشان نداده است.
میگوید فکر میکنم با دادههای حسی چیزهایی را به دست میآوریم که بعد آن را به صورت پیشینی درست میکنیم یعنی مرکزیت از بیرون به ذهن آمده است اما در سابق میگفتید که این دادههای حسی ماخوذ از واقعیتی است که قرص و محکم ایستاده است و شما عوارض آن را درک میکنید اما ایشان میگفت در مورد دومی مطمئن نیستم.
ما هم باید به این سؤال جواب دهیم. متأسفانه هنوز در فلسفه ما بخش معرفتشناسی به صورت جدی مطرح نشده است. ضمن برهان و ... از آن نیز چیزهایی گفته شده اما هنوز به صورت جدی این سؤال را برای دانشجو یا استاد مطرح نکردهایم اما برای عوام سؤال مطرح نیست و میاندیشد و درک میکند. اگر هم به او بگویید که تصویری از آن به ذهن تو میآید و تو با آن تصویر طرف هستی. میگوید شما زیاد درست خواندهای و اصطلاحاً دیوانه شدهای. من تلویزیون نگاه میکنم و یا فلان درخت را میبینم.
مسئله مهم این است که نگاه عمیق با نگاه عامیانه فرق دارد. برخی اوقات نگاه دانشمندان نیز عامیانه است. چنانکه اجباراً و الزاماً چون امکانات این روز را ندانستهاند. بسیاری از نگاههای فیلسوفان یونان به این جهان عامیانه است. بنابراین نقد است اما چقدر از این عبور میکنیم این مهم است و به نظر من کم عبور کردهایم. این همه غرب را میخوانیم اما اولاً از ابتدا هدفدار میکنیم. البته نه برای ارزیابی و انتخاب بلکه بهعنوان نقد میخوانیم که آن را رد کنیم، فلسفه خودمان را به این فرض میخوانیم که آن را قبول کنیم. لذا میراث گذشته خودمان خوب است و برای دیگران همه هیچ است.
البته من نمیخواهم که داوری کنم که کدام خوب است و کدام هیچ اما بگذارید این را با فهم آزاد انتخاب کنیم که ببینیم ارسطو همه چیز است ولی مثلاً کانت هیچ نیست و خیلی چیزهای جدیدی اتفاق افتاده که باید در الهیاتمان به آنها توجه کنیم اما هنوز توجه نکردهایم.
برای نمونه مثلاً خیلی راحت میگوییم این گیاه برای من آفریده شده است ولی مسئله داروین به بعد و نگرش جدید میگوید این گیاه برای تو نیست و اگر آن گیاه نبود تو اصلاً به وجود نمیآمدی، نه اینکه مثلاً گیاه برای این باشد که انسان از آن استفاده کند و مثلاً در سایه فلان درخت بنشیند.
باید به این اشکالهای جدید توجه کنیم. در نظر دارم که برخی از اینها را برای آیت الله سبحانی بنویسم، چراکه به نظر میرسید ایشان تنها کسی است که بخش اعتقادی نیز در دستگاهش وجود دارد و مرکز کلام را در اختیار دارد.
در قدیمالایام از حرکت میشد که خدا را ثابت کرد اما الان دیگر حرکت باقی نمانده است، و باید ببینیم از حرکت به معنای جدید هم میشود محرک نخستین را ثابت کرد یا خیر، باید برای فهم بخوانیم ولی ما یکی را برای قبول و یکی را برای رد میخوانیم. دقیقاً مانند مسئله مذهب که یک مسیحی هرچه که از مسیحیت میشنود آن را دوست دارد و تایید میکند، هرچه از کسان دیگری بشنود آن را قبول نمیکند و دست رد به آن میزند. امیدوارم روزی برسد که بشریت به جایگاهی برسد که همه با هم تلاش کنند تا درست بفهمند.
من در اینجا به مناسبت این نظریه پلورالیزم را نیز مطرح میکنم. من پلورالیزم را قبول دارم به این معنا که همه پیروان مذاهب باید یکدیگر را تحمل کنند. ما با هم جنگ نداریم و یک دلیل نیز بیشتر ندارد و آن اینکه چگونه نمیشود کسی را به خاطر رنگ پوستش ترک کرد، به همان صورت نمیشود او را به دلیل مذهبش نیز ترک کرد چون مذهب در اکثر ملتها و در اکثریت مردم به صورت رنگ پوست است. یعنی از اول به وسیله پدر و مادر و محیط ایجاد میشود و خود فرد در این انتخاب نقشی ندارد و این را باید تحمل کرد. اما در عوض همه باید با هم همه را بررسی کنیم، باطلها را کنار بگذاریم و اگر حقی هم پیدا کردیم همه آن را قبول کنیم. عنوان این بحث نیز پلورالیزم انتقادی است.
علوم را قبول کردهایم و با هم کار میکنیم، مثلاً خانم میرزاخانی یک چیزی فهمید و این فهم برای دنیا است، برای خودش نیست و آن را نمیفروشد بلکه برای کل بشریت است، شبکیه چشم بنده مشکل دارد اما یک روز یک راه حلی پیدا میشود و این شبکیه را مجدد احیا میکند و این علم اگر برای یهودی باشد برای همه است برای مسیحی باشد برای همه است و ...، دین از پزشکی و فیزیک کمتر نیست و وابستگی مردم نیز از همه اینها بیشتر است. شما در مورد پیشرفت فیزیک هزینه نمیکنید اما برای دین هزینه میکنید تمام ادیان نیز این گونه هستند.
پس باید بیاییم و همه همدیگر را تحمل کنیم و همه با هم اجازه داشته باشیم تا از دینها انتقاد کنیم، از دین خود یا از دین دیگران و همه با هم صادقانه این نقدها را بررسی کنیم نه با این عنوان که من طرف مقابل را بخواهم نابود کنم و آن طرف نیز بخواهد همین کار را با من انجام دهد.
قبل از دین میتوانیم فلسفه را به این صورت بخوانیم یکی را با تحقیر از ابتدا تدریس نکنیم. یک نفر که از راسل صحبت میکرد در مورد او لفظ گاو را به کار میبرد اما این طور که نمیشود فلسفه خواند. وقتی طرف از ابتدا گاو است حرف او نیز معلوم است که چقدر ارزشمند میشود.
مخصوصاً الان که مسلمانان اسری تندرویهای امثال داعش و ... هستند و کلیسا نیز در حال استفاده از این شرایط و اوضاع است. این مسیحیان و مرکز مسیحیت از من گلایه کرده و گفته بودند که من از هر فرصتی استفاده میکنم و مسیحیت را نقد میکنم اما من میگویم که حمله را مجاز میدانم. هیچ وقت نمیگویم که مسیحیان را بزنید اما نظریه من این است و بر خودم لازم میدانم که باید انتقاد کرد.
گفتوگو از مرتضی اوحدی و میثم قهوهچیان
انتهای پیام