28 ماه صفر بهانه خوبی برای پرداختن به حقیقت مغفولی است که در اوان تحصیل در مدرسه به صورت اندک با آن مواجه شدم اما به سادگی عبور کردم. ماجرا و شبههای که ذهن مرا را در کودکی درگیر کرد این بود که آیا پیغمبر اکرم(ص) به مرگ طبیعی از این دنیا عروج فرمودند یا ایشان را به شهادت رساندند؟
مقوله شهادت پیامبر(ص) متأسفانه در جامعه اسلامی خاصه شیعی بهطور دقیق گرهگشایی نشد و در این موقف باید از رسانه ملی، نظام آموزش و پرورش و مراکز آموزش عالی گلایه کرد که چرا در بیان حقیقت غفلت ورزیده و از آن هم بالاتر، دست به کتمان حقیقت زدهاند. رسانه ملی و نهادهای علمی حساس بر خلاف نص صریح قرآن کریم در سوره مبارکه بقره «وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره/42) حقیقت بهترین مخلوق خداوندگار را پنهان داشتند.
این متن کوششی است تا با رویکرد انتقادی و اصلاحی و با تکیه بر اسناد موجود شیعی پرده از این حقیقت راهبردی و سرنوشتساز بردارد، امید است که به فضل الهی مؤثر واقع شود و بتوان روح معرفتافزایی نسبت به خاندان آلالله را بهویژه در مورد شهادت نبی مکرم اسلام(ص) که سندی بر مظلومیت این اسوه حسنه است در جامعه شیع احیا کرد.
در خصوص اسناد شهادت حضرت رسول اکرم(ص) به علت کثرت روایات از سوی فریقین شیعه و سنی بخشی از نقلها برای مخاطبان بیان میشود تا این مرقوم خاطر خوانندگان را آزرده نسازد:
الف) حاکم نیشابوری، عالم اهلتسنن در کتاب معتبر «المستدرک علی الصحیحین» روایتی از داود بن یزید میآورد که از شعبی روایتی را شنیده است: «والله لقد سُمَّ رسولُ الله صلي الله عليه وسلم وسم أبو بكر الصديق وقتل عمر بن الخطاب صبرا وقتل عثمان بن عفان صبرا وقتل علي بن أبي طالب...» (الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله ، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص61، ح4395). شعبی در این روایت میگوید که به پیامبر(ص) سم خورانده شد و علاوه بر آن نحوه کشته شدن خلفای راشدین و دو سبط نبی اکرم(ص) ذکر شده است که روایت ادامه دارد و از آوردن دنباله آن صرفنظر میکنیم.
همچنین بسیاری از بزرگان اهل عامه بر این مطلب تأکید ورزیده و از عبدالله بن مسعود، صحابه بزرگ رسول اکرم(ص) این روایت نقل است که: «لأَنْ أَحْلِفَ تِسْعاً أنّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قُتِلَ قَتْلاً أَحَبُّ الي من أَنْ أَحْلِفَ وَاحِدَةً انه لم يُقْتَلْ وَذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ نَبِيًّا وَاتَّخَذَهُ شَهِيداً.» (الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام، المصنف، ج5، ص269، ح9571) اینکه 9 بار قسم بخورم که پیغمبر قطعاً کشته شد نزد من محبوبتر از این است که یکبار سوگند بخورم که او کشته نشده است زیرا خداوند او را نبی و شهید قرار داد.
در بخشی از عبارت «أنّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قُتِلَ قَتْلاً» نکته ادبی به لحاظ نحوی وجود دارد؛ کلمه «قتلاً» در ادبیات عربی مفعول مطلق تأکیدی است و این قسم از مفعول مطلق، دلالت بر تأکیدِ انجام فعل است که همین تأکید، سببی برای 9 بار سوگند عبدالله بن مسعود است.
هیثمی بعد از ذکر این روایت میگوید: «رواه أحمدُ و رجالُه رجالُ الصحیحِ» یعنی راویان حدیث مذکور راویان «صحیح بخاری» هستند.
ب) این روایات متواتره نه فقط در کتب اهل عامه که در آثار علمای شیعه همچون شیخ مفید، شیخ طوسی و علامه حلی در جهت اثبات قتل آن حضرت از طریق خوراندن سم قابل رؤیت است:
اول: شیخ مفید در کتاب «المقنعه» آورده است: «رسول الله صلي الله عليه وآله محمد بن عبد الله... و قبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر» بر این اساس، رسول الهی جانشان بهوسیله سم گرفته شد، «مسموما» حال مفرد برای نائب فاعل فعل «قُبِضَ» است که به رسول اکرم(ص) اشاره دارد.
دوم: شیخ طوسی در کتاب «تهذیبالاحکام» و علامه حلی در کتاب «تحریرالاحکام»، روایتشان به لحاظ لفظی و محتوایی مشابه روایت شیخ مفید است با این نکته که این دو عالم به سال دقیق شهادت نیز اشاره دارند.
با این اتفاق نظر در اسناد شیعی و سنی مبنی بر مسمومیت و شهادت حضرت محمد(ص)، پرسش اینجاست که چه کسی این زهر را به ایشان خوراند؟ جواب این سؤال برای محققان به درستی مشخص نیست یا چه بسا معلوم باشد اما به علت در نظر گرفتن مصلحت اجتماعی منعی در بیان حقیقت وجود دارد! باید دانست که براساس مصحف شریف، خداوند نهی از کتمان حق فرموده لذا بیان حقیقت برای هدایت عقول از هر مصلحتی شایستهتر است.
در روایتی از محمد بن اسماعیل بخاری از رسول اکرم(ص) منقول است که ایشان به عایشه فرمودند: «تا كنون درد غذايی را كه در خيبر خوردم احساس میكردم و اکنون زمانی است كه احساس كردم شريانهای قلبم از آن پاره شده است». (صحيح البخاري، ج4، ص1611، ح4165)
ابن کثیر دمشقی در ردّ اینکه تأثیر سم در طی چهار سال از زمان جنگ خیبر تا آخرین لحظات عمر ایشان ناممکن بوده آورده است: «كَلَّمَهُ ذراعَ الشاةِ المسمومة وأعلَمَهُ بما فيه من السمِّ» (ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي ، البداية والنهاية،ج 6، ص286)؛ گوشت سردست مسموم با حضرت سخن گفت و ايشان را از سمی بودن خود مطلع كرد. به عبارت دیگر، گفته شده است که این گوشت در حال تسبیح بود و پیامبر(ص) را در هنگام تناول از سمیبودنش آگاه کرد.
محمد بن اسماعیل بخاری در فصل «دیات» در بابِ قصاص و مُسلم در کتاب «السلام» در باب كَرَاهَةِ التَّدَاوِي بِاللَّدُودِ نوشتهاند: «قالت عَائِشَةُ لَدَدْنَاهُ في مَرَضِهِ فَجَعَلَ يُشِيرُ إِلَيْنَا أَنْ لَا تَلُدُّونِي فَقُلْنَا كَرَاهِيَةُ الْمَرِيضِ لِلدَّوَاءِ فلما أَفَاقَ قال أَلَمْ أَنْهَكُمْ أَنْ تَلُدُّونِي قُلْنَا كَرَاهِيَةَ الْمَرِيضِ لِلدَّوَاءِ فقال لَا يَبْقَي أَحَدٌ في الْبَيْتِ إلا لُدَّ وأنا أَنْظُرُ إلا الْعَبَّاسَ فإنه لم يَشْهَدْكُمْ.» براساس این روایت، «عایشه گفته است که در هنگام بیماری رسول اکرم(ص) به زور به او دوا خوراندیم حضرت در همان حال با دست به ما اشاره کرد که به من دارو ندهید و ما پنداشتیم که مریض از دوا خوردن بدش میآید، وقتی حضرت به هوش آمدند و حالشان بهتر شدف فرمودند: آیا من شما را از این دوا خوردن نهی نکردم؟ و در دنباله فرمودند: باید در دهان هر کس که در این خانه است، در جلوی چشم من دوا ریخته شود؛ به غیر از عمویم عباس که شاهد این ماجرا نبود».
ابن حجر عسقلانی در شرح این روایت در خصوص جمله فعلیه «لَددناه» میگوید: «قوله لددناه أي جعلنا في جانب فَمِه دواه بغير اختيارِه وهذا هو اللَّدُودُ.» براساس این عبارت «لَدود» کار و فعلی از سوی فاعل است که با زور بر شخص دیگر اعمال میشود. این اقدام عایشه و دیگر اهل خانه مصداق لدود بود که با اجبار به آن حضرت دوا خوراندند.
با توجه به این تحلیل، چند پرسش مطرح است نخست آنکه چرا عایشه و دیگران با توجه به نهی از خوراندن دوا از سوی نبی مکرم اسلام(ص) مطیع اوامر نبودند مگر خدا در قرآن نفرمود که «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ۚ» (حشر/7) هرچه از سوی ایشان آمده باید بر دیده منت نهاد و اطاعت کرد و از هر چه نهی کرده است باید امتناع ورزید.
دوم آنکه آیا این مقام شامخ با وجود علم و عصمت، از تشخیص خوب و بد خود به استیصال گرفتار شده یا اینکه دیگران بهتر از ایشان مصلحت شناسند؟ و این مصلحتشناسی چه بسا از بابت جرئت سابقی است که پیدا کردند و ایشان را هذیانگو خواندند.
پرسش بعدی این است که چگونه حضرت حکم به خوردن از آن دارو به همه حاضران در خانه به غیر از عمویشان کردهاند و چنین نقل روایتی تعجبآور است! بهویژه اینکه خداوند در قرآن میفرماید هیچ گناهکاری بار گناه دیگری به دوش نمیکشد «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىۚ» (فاطر/18).
اینکه در محافلمان بگوییم که حضرت رحلت کردند؛ آنچه به ذهن عرف جامعه متبادر میشود مرگ طبیعی و نباتی است و مگر این «طبیب دوار» و سالک عاشق لیاقت نوشیدن شهد شهادت را نداشت؟ مگر در کتب حدیث بیان نشده است که هیچ پیامبری یا وصی او نیست مگر آنکه شهید میشود؟ (بصائر الدرجات، ص ۱۴۸)
اینکه شهادت آن حضرت را رحلت بپنداریم و این پندار را در جامعه به اشکال مختلف تسری دهیم، آیا تحریف تاریخ اسلام و تحریف در سیره نبوی از ولادت تا مرگ ایشان نیست؟ همین تحریف است که مظلومیت ایشان را دو چندان میکند و باید در این مسیر دست به جهاد تبیین حقیقت زد. امید است که این یادداشت مختصر، طالبان علم و حقیقت را دغدغهمند سازد زیرا از راه علم و معرفت، طاعت الهی انجام میگیرد.
محمد سهرابی، کارشناس فقه و مبانی حقوق و فعال فرهنگی در چهارمحالوبختیاری
انتهای پیام