به گزارش ایکنا از چهارمحالوبختیاری، میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به «تاج الشعراء»، شاعر پرآوازه آیینی و صاحب مثنوی «گنجینةالاسرار»، زاده سال ۱۲۵۸ قمری در سامان یکی از صدها مفاخر و چهرههای ادبیِ چهارمحالوبختیاری به شمار میرود.
گنجینةالأسرار عمان سامانی تمام افعال و اقوال امام حسین(ع) به عنوان قطب و ولیِ کامل، با هدایت از ناحیۀ مقدسه را در خود جای داده است.
عمان به عنوان یک مرشد و سالکِ کامل، در هر یک از حوادث کربلا که در کتاب به آنها اشاره شده، مفسر و مُبین یکی از مقامات و منازل عرفانی است.
در این کتاب کمنظیر، زینب کبری(س)، ابوالفضل العباس(ع)، علی اکبر(ع)، علی اصغر(ع)، امام سجاد(ع)، قاسم بن حسن و حُر بن یزید ریاحی، هر یک سالکانی هستند که فارغ از جنسیت و سن و سال، در هر حادثهای که قرار میگیرند، آن حادثه دستمایۀ عمان سامانی برای تشریح و تبیین لطیفهای از لطایف عرفانی میشود.
یکی از جذابترین بخشهای این مثنوی، به وداع امام حسین(ع) با بانوی کربلا، زینب کبری(س) اختصاص دارد که به مناسبت سالروز وفات این بانوی بزرگوار بازنشر میشود:
دیـگرم شـورى به آب و گـل رسید
گـاه مـیـدان دارى ایـن دل رسـید
نـوبت پـا در رکـاب آوردن اسـت
اسب عشرت را سوارى کـردن است
تنگ شد ساقى دل از روى صـواب
زین مى عشرت مرا پـر کن شـراب
کز سر مستـى سبـک سـازم عـنان
سر گران بر لـشکـر مـطـلب زنان
روى در میـدان ایـن دفـتر کـنـم
شرح مـیدان رفـتن شـه، سر کـنم
بـازگـویـم آن شـه دنـیـا و دیـن
سـرور و سرحـلقه اهـل یـقـیـن
چون که خـود را یکه و تنها بـدیـد
خـویشتن را دور از آن تـنهـا بدید
قـد براى رفـتن از جـا راست کرد
هر تدارک خاطرش مى خواست، کرد
پـا نهـاد از روى هـمّت در رکاب
کـرد با اسب از سر شـفـقت خطاب
کـاى سبک پـر ذوالجناح تـیـز تک
گـرد نـعـلت سرمـه چـشم مـلک
اى سمـاوى جـلوه قـدسـى خرام
وى ز مـبـدأ تا معـادت نـیـم گـام
رو به کـوى دوست منهاج من است
دیده واکـن وقت مـعراج مـن است
بد به شـب معراج آن گـیتى فـروز
اى عـجب معراج من باشـد به روز
تـو بـراق آسـمـان پـیمـاى مـن
روز عـاشـورا شـب اسـراى من
پس به چالاکى به پشت زیـن نشست
این بگـفت و برد سوى تـیـغ دست
اى مشعشع ذوالفـقـار دل شـکـاف
مدتـى شد تا که مانـدى در غـلاف
آنـقدر در جاى خود کردى درنـگ
تـا گرفت آییـنـه اسـلام، زنـگ
من تو را صـیقل دهـم از آگـهـى
تا تـو آن آیـینه را صیـقـل دهـى
* * *
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفـت تا گـیرد بـرادر را عنان
سیل اشکش بـست بر وى راه را
دود آهش کرد حـیران شـاه را
در قفاى شاه رفتى هـر زمـان
بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختى سبک تر زن رکاب
تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو
تا بـبویم آن شـکـنج مـوى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز
دید مشکین مویى از جنس زنـان
بر فلک دستى و دستى بر عـنان
زن مگـو مرد آفرین روزگـار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبـین
زن مگو دست خدا در آسـتـین
باز دل بر عقل می گیرد عِنان
اهل دل را آتش اندر جان زنان
***
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
کای عِنانگیر من آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق است این عِنان گیری مکن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این راه کوبی من به سر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
معجر از سر پرده از رخ وا مکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
هست بر من ناگوار و ناپسند
از تو زینب گر صدا گردد بلند
هرچه باشد تو علی را دختری
ماده شیرا کی کم از شیر نری
با زبان زینبی شه آنچه گفت
با حسینی گوش زینب میشنفت
با حسینی لب هرآنچه گفت راز
شه بهگوش زینبی بشنید باز
گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق
فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر محرم این راز نیست
ای سخنگو لحظهای خاموش باش
ای زبان از پای تا سر گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را زینب چه میگوید جواب
گفت زینب در جواب آن شاه را
کای فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را از یک مشمه زادهایم
لب به یک پستان غم بنهادهایم
تربیت بودهاست بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را مستانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حاملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول...
ممنون و سپاس خیلی عالی بود...