اینجا پلدختر است، شهری غرقشده در گِل و لای... سیل هرچه بوده برده و آنچه که مانده گویی با منت برای پلدختریها برجای گذاشته است. نبض زندگی اینجا وسط این گِل و لای نه که نزند اما کُند میزند، کُندِ کُند...
مردم گویی در حال و هوای بعد از سوگ سیلاب هستند، نه که بیخیال اما گویی آرام دارند مرور میکنند با خودشان روزهایی که قرار است بیاید و بدانند تکلیفشان چند چند است با زندگی بعد از سیلاب.
اینجا با بغض نباید وارد شد یا حتی حس دلسوزی، اینجا مردمش هنوز هم لُرصفت هستند، میهماننواز، مهربان و خوشرو... اینجا نبض زندگی اگرچه کند میزند اما حیات، وسط همین حیاطهای پُر از گِل و لای جریان دارد.
ایران یکی از 10 کشور بلاخیز دنیاست که از 41 بلای طبیعی شناخته شده 31 نوع آن در ایران رخ داده و این روزها نیز سیل بخش وسیعی از کشور و عمیقتر از همه پلدختر لرستان را درگیر خود کرده است.
در روزهای اول سیل عازم مناطق شدیم پلدختر دارای دو قسمت است مناطق غربی و مناطق شرقی، مناطق غربی نزدیک ساحل است و بیشترین خسارت را از سیل دیدهاند.
وقتی زندگی متوقف میشود
غُر که نه اما دردِدل کنند، عصبانی که نه اما با بهت و درد، کلمات را پشت هم ردیف کنند، التماس که نه اما با غرور و شرم میگویند کمک لازم دارند...اینجا پلدختر است، شهری غرق شده در گِل و لای زندگی درست در همین نقطه دنیا درست وسط همین گِل و لایهای برجای مانده از سیلاب متوقف شده است.
یک پُل متوسط در پلدختر بر فراز کشکان شرق و غرب شهر را به هم وصل میکرد، با عبور از پُل به قسمت سیلزده با جمعیت شش تا هفت هزار نفر رسیدیم، باورکردنی نبود، ارتفاع پُل شاید به 15 متر میرسید و آثار عبور سیل از روی آن بهخوبی مشهود بود.
مگر قدرت آب تا چه اندازه است که اینچنین شلاقوار و بیرحمانه منطقه را به کام خرابی و ویرانی کشانده بود.کشکان همچنان حرفها برای گفتن داشت و اکنون نیز که تا حدودی فروکش کرده بود باز هم صلابت داشت، میغرید، هرچند که پیش میرفت و عبور میکرد اما خرابیهایش بر جا مانده بود.
آنچه را که دقایقی قبل در شرق پلدختر دیده بودم با وضعیتی که اکنون مشاهده میکردم قابل قبول نبود، انگار که غرب پلدختر سرزمین دیگری بود.
شهر ویران بود
هرچند زمان جنگ را بهخاطر نمیآورم اما انگار که در صحنه یکیاز فیلمهای جنگی بودم، شهر ویران بود و مملو از نیروهای ارتشی و سپاهی و هلالاحمر. نیروهای امدادی به تعداد صدها نفر در دو طرف پُل مشغول تردد بودند، بیل و کلنگ به دست داشتند و جعبه و اقلام امدادی...
گِل و لای چسبنده و آزاردهنده اجازه نمیداد بهدرستی حرکت کنم، گاهی هم باید چندین متر را دور میزدم و از مسیر اصلی دور میشدم تا دوباره به حاشیه خیابان برسم.
از خیابان میگویم، چیزیکه تنها واژهای از آن مانده بود میگفتند خیابان معلم جنوبی است که ابتدای آن بوستانی بود که سیل آنرا شسته و ویران کرده بود، فضای سبزی که اکنون جز خرابی و درختان شکسته و ویرانی سهمگین، چیزی برای عرضه نداشت.
حجم گِل و لای آنچنان زیاد بود که دیگر حریمی میان پیادهرو و خیابان نمانده بود، زنان، مردان و کودکانی که لباس گِلی بر تن داشتند و چنبره گِل بر روی پاهای برهنه بسیاریشان نشان میداد در این چند روز پای خود را نشستهاند، شاید میدانستند بیفایده است و بهتر بود در وضعیتی که آب قطع شده، بطریهای کمکی آب معدنی را نباید هدر داد.
خانههای فروریخته
خانههایی که فروریخته و دیگر حریم خصوصی نداشتند و برخی نیز تنها یک چهار دیواری مانده بود با انباشت بیشاز یک متر آوردهای سیل، آوردهایی که مردم میگفتند هر روز که میگذرد سفتتر میشود و به تپههای کوچکی در خانهها تبدیل شده است.
میان شلوغیها، یکی بالشهای لولهای کوچکی را از زیر حدود یک متر گِل و لای بیرون میکشید، دیگری فرش پلاسیده و بیجانش را به زحمت و با کمک چندین نفر حمل میکرد، زن جوانی که چند کاسه ملامین را در دست گرفته بود، انگار که تمام هستیاش در این چند ظرف گِلآلود خلاصه شده بود، پیروزمندانه کاسه را در پلاستیکی قرار داده و در گوشه امنی جای داد.
خیلی از زندگیها را سیل برده بود و آنچه را که برای مردم به جا گذاشته بود را با تمام توان از زیر گِل و لای بیرون میکشیدند و به امید استفاده دوباره در وانتها و تراکتورها جای میدادند، البته آنچنان حجم خرابی و گِلاندودی وسایل بالا بود که بیشک هر بینندهای میدانست، اینها دیگر قابل استفاده نیستند اما مردم سیلزده که همه زندگیشان را آب برده بود، همچنان امیدوار بودند و انگار که نمیخواستند بپذیرند چیزی برایشان نمانده است، انگار که همچنان به بخشش سیل امیدوار بودند.
شهر غمزده
در این بحبوحه و سردرگمی مردم، وانت به وفور مشاهده میشد و به نظر میرسید بیشترین کاربرد را نیز دارد، فرشهای بیجان و سنگین شده از حجم بالای گِل و لای، یخچال و گازهایی با موتورهای گِلاندود و زن و کودکانی که در وانتها جای داده میشدند تا به شرق شهر منتقل شوند.
در حالیکه شهر غمزده بود اما تکاپوی زندگی دوباره در آن دیده میشد، همه میدانستند کار از کار گذشته اما همچنان برای کوچکترین داشتههای خود تلاش میکردند و هر یک سعی میکردند بهنحوی اوج فلاکت خود را در جملات ساده بیان کنند.
اینجا خبری از بهار نبود، کودکانی که سرتا پا میزبان گِل بودند، جوانانی که خسته از وضعیت دست و صورت خود را در پسابهای به جا مانده از سیل میشستند و زنانی که امیدوارانه برای خود و کودکانشان درخواست کمک میکردند.
هرچه به عمق خیابان نزدیکتر میشدیم، خسارت و خرابی سیل اوج میگرفت، ماشینهایی که زیر آوردهای سیل به کلی مدفون شده بود، خانههایی که به تلی از گِل تبدیل شده بود و نیروهای امدادی که همچنان رفت و آمد میکردند.
درد مشترک
با خیلیها همصحبت شدم، درد همه مشترک بود، آب، برق، غذای گرم، محل اسکان، وسایل گرمایشی و سرویس بهداشتی نداشتند، مادرانی که از آغاز بیماریهای عفونی هراس داشتند و نگران فرزندشان بودند، پدرهایی که خواستار امنیت بیشتر در منطقه بودند و کودکانی که با نگاه معصومشان، درد و رنج بیخانمانی و آوارگی را فریاد میزدند.
پساز چند ساعت به محل جمعآوری کمکها رفتم، آنجا هم دست کمی از شلوغی شهر نداشت، بستهای امدادی که در ماشینها و یا روی زمین بود و نیروهای داوطلب هلالاحمر مشغول بودند، و پیرمردی که دو بسته کوچک کیک و بیسکوییت را در دست داشت تا تحویل سیلزدهها کند.
بالگردهای ارتش و هلالاحمر که صدایشان حتی لحظهای قطع نمیشد مدام در رفت و آمد به خرمآباد بودند، چند نفر از داوطلبان هلالاحمر در اوج خستگی زیر سایه یکیاز کامیونها خوابیده بودند، خودروهای شخصی که میآمدند و کمکهای مردمی را تحویل میدادند، تنوع پلاک خودروها هم قابل توجه بود از همه جا آمده بودند تا پلدختر سیلزده تنها نباشد.
سیلی که اثرات آن علاوه بر تخریب خانههای مردمی که داشت، بیم فرو ریختن روح و روان آنها در برابر این بیخانمانیها را نیز در پی خواهد داشت. این روزها با بازدید از مناطق سیلزده جنوب لرستان بهویژه پلدختر و معمولان بسیار پیش میآید که با صحنههایی مواجه شوی که نشانگر درد روح و روان مردم در این منطقه سیلزده است.
مردانی با چشمان اشکبار
زنی بر بقایای باقیمانده از منزلش نشسته و از سوز دل درد بیخانمانی را مویه میکند؛ آن طرفتر مردانی با چشم اشکبار نیازها و رفع مشکلات ایجاد شده در پی سیل را از مسئولین مطالبه میکنند و کودکانی که در این میان دچار تشویش و دلشورهای نوبیناد در دلهایشان میشوند.
بنا بر گفته سید حمید کاظمی، نماینده مردم پلدختر و معمولان در مجلس شورای اسلامی؛ در سیل اخیر لرستان 30 هزار نفر بیخانمان شدهاند که اینها در واقع به غیر از لباس تن خود چیزی برایشان باقی نمانده است.
این بیخانمانی خود آغازی بر بروز مشکلات و مسائل روحی و روانی که تابآوری افراد مناطق آسیبدیده را در برابر حادثه پیش آمده از بین میبرد.
در مورد حادثه سیل پلدختر بنا بر مشاهدات عینی؛ بیشاز هرچیزی خشم در مردم مشهود است این خشم را هر کسی به آن منطقه میرود بهخصوص وقتی کسی بهعنوان یک مسئول رسمی به آنجا میرود با آن مواجه میشود.
خشمی که کسی به آن توجه نمیکند
این احساس بیخانمانی و همراه شدن با خشمی که کسی به آنها توجه نمیکند، پدیده بارزی است که حتی وقتی بهعنوان خبرنگار هم وارد منطقه میشوی آنرا حس میکنی. حجم خرابیهای ناشی از سیل آنقدر بالاست که با وجود اقدامات دولت، نیروهای مردمی و نهادهای امدادی هنوز افراد نتوانستهاند به حالت عادی نزدیک شوند.
بحران بهمعنای در هم شکستن شرایط عادی است که این در هم شکستگی خود سردرگمی و حیرانی بهدنبال دارد حال سیلی با ابعاد گسترده ویرانی آن در جنوب لرستان را تصور کنید که برخی بهطور کامل خانههای خود را از دست دادهاند و حتی جای آنرا هم آب با خود برده و برخی هم گِل و لای ناشی از سیل تا سقف و یا تا یک متر و نیم در برگرفته است.
در برابر این حجم وسیع از خرابی بر جای مانده از یک بلای طبیعی بازگشت به شرایط عادی یک اولویت است اما همیشه این بازگشت حتی در بهترین شرایط موجود هم محقق نمیشود، بهویژه در شرایطیکه مدیریت بحران همیشه بهخوبی صورت نمیگیرد و تا روزها و مدتها افراد آسیبدیده در همان مرحله ابتدایی نیازمندی به مواد مورد نیاز برای زنده ماندن و دوندگی برای رسیدن به آب و نان باقی میمانند.
در هر حال اما اورژانس اجتماعی و حضور روانشناسان و مددکاران اجتماعی در بین مناطق آسیبدیده اصلی مهم و غیرقابل انکار در تابآوری آنها در تحمل و کنار آمدن و حضور مؤثر در برگرداندن به وضعیت عادی است.
تابآوری اجتماعی
شاید برای جوامعی که مدیریت بحران آنها اصولی صورت نمیگیرد جسم و گرسنگی و نیازهای جسمانی برای زنده ماندن فقط دراولویت باشد ولی تابآوری اجتماعی اصل مهمی است که دنیای توسعهیافته و انسان امروز نیازمند آن است.
مسئولان حجم خسارتها را سه هزار و 700 میلیارد تومان برآورد کردهاند اما خسارات روحی رقمی ندارد و با گذشت زمان خوب میشود .هر چند مردم بیاعتنایی وزرات نیرو به سدسازی در لرستان بهویژه ساخت سد معشوره(گاوشمار) را عامل مهمی در بروز این همه خسارت میدانند اما بهنظر میرسد مدیریت بحران بهموقع یعنی خروج مردم، اسکان آنها در جایی امن و دپوی مواد غذایی و سایر اقلام مورد نیاز میتوانست تا حدی در کاهش خسارتها مفید باشد.
اما در میان این غم سنگین؛ کمک 100 میلیاردی مردم به جمعیت هلالاحمر، 50 میلیارد تومانی به کمیته امداد، همکاری سپاه، بسیج، ارتش، نیروی انتظامی، نیروهای مردمی و جهادی، یاری هموطنان نشان از مهر و صفا و همدلی ایرانیان دارد و بارها این شعر را در ذهن تداعی می کند که «بنیآدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک پیکرند/چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار».
یادداشت: مهناز رحمانیمهر