«بیبی جان» عنوان مستندی است که سید حمید میرحسینی آن را ساخته است. این مستند درباره مادری است که سه فرزند معلول خود را با وجود مشکلات فراوان نگهداری میکند. این فیلمساز اولین نمایش مستند خود را در خبرگزاری ایکنا انجام داد و در ادامه با حضور در استودیو مبین خبرگزاری قرآن به گفتوگو نشست. در ادامه با این مصاحبه همراه میشویم.
من از سال 75 که با سینمای جوان آشنا شدم کارم را در هنر هفتم آغاز کردم. در ابتدا کارم را با کارهای داستانی آغاز کردم اما وقتی دریافتم ما جامعهای واقعگرا دارم مسیر خود را به سمت مستند هدایت کردم. در طول سالهایی که به امر فیلمسازی مشغول بودهام نیز نزدیک به 90 کار مستند را جلوی دوربین بردهام.
درباره مستند «بیبی جان» هم باید بگویم. قصه ساخت این کار به پنج سال قبل برمیگردد. یکی از دوستان خبرنگار به من خانمی را معرفی کرد که در روستای دارستان سیرجان زندگی میکند و سه فرزند «پی کی یو» دارد. در ابتدا این بیماری را نمیشناختم اما با پژوهشهایی که انجام دادم متوجه شدم از هر چند هزار نفر ممکن است یک نفر به این بیماری مبتلا شود اما متاسفانه در خانواده بیبی جان هر سه فرزند درگیر این بیماری هستند.
برای اولینبار وقتی پنج سال پیش وارد منزل این خانواده شدم با بیبی جان کریمزاده آشنا شدم. آنها زندگی بسیار حقیرانهای داشتند، حتی چیزی به عنوان فرش، کولر و حتی پنجره در خانه خود نداشتند! برای من بهشخصه قابل باور نبود که چنین زندگی وجود دارد آنهم در منطقهای که یکی از بزرگترین شرکتهای سنگ آهن جهان (گلگهر) در آن قرار دارد. در این منطقه به دلیل شرایط ترانزیتی که وجود دارد اقتصاد خوبی شکل گرفته، ولی در چنین شرایطی خانوادهای با وضعیت نامطلوب زندگی میکند! بعد از آشنایی با این خانواده تلاش کردم از طریق فضای مجازی کمپینی به راه انداخته و از این خانواده حمایت کنم. تا حدی نیز به این خواسته رسیدم. در ادامه یکی از دوستان پیشنهاد کرد درباره آنها فیلمی تولید کنم.
برای ساخت فیلمی درباره این خانواده گروهی حرفهای را انتخاب کرده و کارمان را آغاز کردیم. درباره حامی مالی هم باید بگویم در ابتدا قرار بود تلویزیون به ما کمک کند اما در نیمهراه به دلیل تغییرات مدیریتی تلویزیون از حمایتهای خود دست کشید. برای همین این فیلم با سرمایه شخصی ساخته شد. این فیلم آماده شد و اولین نمایش خود را هم در خبرگزاری ایکنا انجام دادیم. درهمین راستا از حمایتی که این سازمان قرآنی از کارم داشت، کمال تشکر را دارم.
به واسطه آشنایی که با بیبی جان کریمزاده داشتیم وی حاضر شد جلوی دوربین کار ما رود زیرا این زن بسیار با عزت است و حاضر نیست برای تامین نیازهایش دست جلوی فرد یا گروهی دراز کند، حتی حاضر نیست برای کمک دست جلوی سازمان یا نهادی دراز کند. او همیشه میگوید خدا به وی کمک خواهد کرد. این گفته وی نیز شعار نیست، چون این زن درآمدی ندارد اما به دلیل ایثار و فداکاری که مادر انجام میدهد خدا نیز یاریرسان وی در موقعیتهای سخت است.
در ابتدایی که میخواستم مستند را جلوی دوربین برم یک نگرانی داشتم آنهم اینکه گروه سازنده کاری ناخودآگاه انجام دهند که رنجش بچهها را پیش آورد ولی خوشبختانه به محض اینکه گروه با این خانواده آشنا شد بین عوامل و بچهها رابطه صمیمانه شکل گرفت حتی زمانی که کارمان تمام شد لحظه جدایی بسیاری از بچهها با چشمان گریان خانه را ترک کردند.
این مادر مجبور نبود این همه سختی را تحمل کرده و از بچهها نگهداری کند. میتوانست بچه را به بهزیستی تحویل داده یا رها کند همان کاری که پدر بعد از به دنیا آمدن فرزند سوم انجام داد. پدر این خانواده وقتی متوجه میشود بچه سوم هم معلول است بهترین راه را، رها کردن میبیند بدون اینکه بخواهد احساس مسئولیتی نسبت به آنها داشته باشد. خانواده این زن نیز به او میگویند بچهها را رها کرده و به بهزیستی تحویل دهد و زندگی جدیدی آغاز کند اما مادر در جواب میگوید، حاضرم شما مرا ترک کنید اما از بچههایم دست بر ندارم.
این قصه تنها روایت زندگی یک مادر نیست، بلکه روایتگر همه مادرانی است که سرپرستی خانواده را بر عهده دارد از جمله مادر خودم. پدر من وقتی دو ساله بودم از دنیا رفت و مادرم به تنهایی مرا بزرگ کرد. برای همین یکی از اهدافم در زندگی تصویر کردن ایثار تمام مادران فداکار است. برای همین این مستند سومین کار من درباره مادران است و باز هم ساخت این دست تولیدات را ادامه خواهم داد البته از این دست مادران در جای جای ایران وجود دارند و من وظیفه خود میدانم در رابطه آنها فیلم بسازم.
در حوزه مستند، کارهایی خوبی درباره مادران ساخته شده است. برای مثال به مستند «مرداب» ساخته مهرداد اسکویی اشاره میکنم ولی در مجموع باورم این است در سینمای مستند راه برای ساخت آثاری درباره مادران هموارتر است، چون به لحاظ دراماتیک کارهای قصهگو چندان نمیتوانند آن چیزی که توقع داریم را تصویر کنند.
نمیدانم تا چه اندازه سیاست روی مدیریت تاثیر گذاشته است ولی میدانم برخی مدیران به اندازهای در سیاست غرق شدهاند که از مدیریت غافل شدهاند. من موضوع بیبی جان را به فرماندار سیرجان تعریف کردم و او قول همکاری داد اما بعد از دو ماه که فرماندار تغییر کرد ما دوباره به نقطه صفر رسیدیم. با مسئول بهزیستی آن منطقه نیز صحبت کردم. او نیز از کم بودن بودجه گفت و ادعا کرد دستش برای کمک کردن خالی است!
امیدوارم این دست تولیدات بتواند نتیجه آموزشی برای خانوادهها نیز داشته باشد تا آنها با آزمایشات غربالگری و همینطور مشاورههای قبل و بعد از ازدواج جلوی وقوع چنین پیشآمدهایی را بگیرند. اهمیت آموزش تا به اینجاست که حتی بعد از بیماری اگر این خانواده اطلاع داشتند و تا شش ماه بچههای خود را نزد پزشک میبردند این کودکان امروز درگیر این بیماری نبودند اما افسوس به دلیل مخالفتهای پدر، مادر نتوانست بچههایی خود را نزد پزشک ببرد.
هیچگاه برای فرش قرمز فستیوالی، فیلمسازی نکردهام، البته شاید در ابتدای راهم نگاهی هم به جشنوارهها داشتم اما امروز که در دهه چهارم زندگیم به سر میبرم تشویق هیچ جشنوارهای به اندازه رضایت مادری نظیر بیبی جان کریمزاده برایم اهمیت ندارد. در این راستا، فیلمم را در جشنواره «پرواز» که درباره معلولان است هم شرکت ندادم. برای من فرش قرمز و سفید زمانی پهن است که به واسطه ساخت فیلمم مردم به خانوادههایی که نیازمند کمک هستند یاری رسانند. دلیل دیگرم برای بیعلاقگی به جشنوارهها این است که متاسفانه این فستیوالها کارکرد خود را از دست دادهاند. آثار در چنین رویدادهایی به نمایش در میآیند، جایزه میگیرند و در ادامه به فراموشی سپرده میشوند. این موضوع را من بارها تجربه کردهام. برای همین ترجیحم این است فیلمهایی در جاهایی به نمایش درآید که جریانساز باشد. در همین رابطه، یاد یکی از اساتید خود افتادم که میگفت همانند کندهای باشید که کم میسوزد اما همیشه میسوزد بر خلاف برگها و خاشاک که یکباره شعله میگیرند اما زود خاموش میشود.
سینا پسر بزرگ 26 ساله است. علی 22 سال دارد و دنیا نیز 18 ساله است. درباره خانواده بیبی جان هم باید بگویم. وقتی برادر و خانواده او دیدند چگونه یک مادر از همه چیز خود گذشته تا فرزندان معلولش را بزرگ کنند آنها نیز تحت تاثیر قرار گرفته و دور را دور به آنها کمک میکنند. درباره اهالی روستا هم باید بگویم که دو دید به بیبی جان در روستا وجود دارد. عدهای میگویند این زن دیوانه است و بیتفاوت از کنار وی عبور میکنند حتی بخشی از مردم روستا حاضر نیستند به بیبی جان نزدیک شده و به او سلام کنند، چون متصورند بیماری بچههای وی مسری است و ممکن است به بچههای آنها منتقل شود اما عدهای دیگر هم هستند که هر اندازه از دستشان بر میآید به بیبی جان کمک میکنند.
درباره پدر این خانواده نیز باید بگویم وی نه تنها به این خانواده کمکی نکرده، بلکه وقتی خیری حاضر شد بچهها را به کربلا بفرستد پدر خانواده که تنها در نام پدر است اجازه چنین کاری را نداد! حتی وقتی میخواستیم درباره این خانواده فیلم بسازیم این نگرانی را داشتیم که پدر جلوی کارمان را بگیرد! ترس از این پدر در مادر وجود دارد و در زمان ساخت دائم به ما هشدار میداد، هرچند در نهایت آن پدر نتوانست برای کار ما مشکلی پییش آورد اما سایه ترس از این مرد همیشه در سیمای بیبی جان وجود دارد.
وقتی مادرانی نظیر بیبی جان روبهرو میشویم و آن را با برخی مادران شهری مقایسه میکنیم، متوجه میشویم زنانی نظیر بیبی جان تا چه حد قادرند الگوساز باشند. زندگی این مادران تماماً درس است. امیدوارم فیلم بعدیم نیز، کاری درباره ارزشهای انسانی باشد چون دوست دارم به جامعه پیرامون خود یاری رسانم.
نکتهای درباره ایثار این مادر وجود دارد آنهم اینکه بچه نمیدانند بیبی جان مادرشان است و نسبت به وی احساسی ندارند اما این موضوع باعث نشده تا از احساس مادری بیبی جان کاسته شود و وی با تمام وجود و احساسش به بچههایش خدمت میکند. این اتفاقی بسیار مهم و ارزشمند است.
در انتها امیدوارم از سینمای مستقل حمایت شود، چون تولیدات این حوزه گیشهپسند نیستند و باید حمایت شوند؛ کاری که خبرگزاری ایکنا انجام داده است. همچنین تاکید میکنم جامعه زمانی رشد خواهد کرد که در کشورمان مادران خوبی داشته باشیم چون جامعه پویا و سلامت با مادران شکل میگیرد.
انتهای پیام