به گزارش ایکنا، حجتالاسلام والمسلمین سیّدحسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، یادداشتی را با موضوع «روشهای سهگانه در نقد و بررسی کتب علمی» در اختیار ایکنا قرار داده که در ادامه میخوانید؛
1- تفاوت دو روش استقرائی و قیاسی
همواره در مباحث منطقی و مطالعات روششناسی، از دو شیوه و متد نام آورده میشود:
حرکت فکری در استقراء، از جزء به کلّ و در قیاس، از کلّ به جزء است.
در استقرا معمولاً فاقد یک طرح کلّی و نظامواره هستیم و به همین دلیل، از جمعآوری مصادیق و اجزا به دنبال دستیابی به نتایج و کلیاتی خواهیم بود، اما در نگاه و رویکرد قیاسی پس از قرارگیری در یک نقشه کلّی، به دنبال تجزیه و تحلیل اجزا برخواهیم آمد.
روشهای استقرایی مبتنی بر گزارههای جزئیاند که به یک رویداد یا حالت یا یک زمان و مکان معیّنی ناظر است و از اینرو استدلالهای استقرایی از گزارههای جزئی یا خاص به یک نتیجۀ کلّی یا عام دست پیدا میکنند.
اما روشهای قیاسی مشتمل بر گزارههایی کلّیاند که ناظر به همۀ رویدادهای یک نوع خاص در همه زمانها و مکانهاست و لذا استدلالهای قیاسی برعکس استقرائی، حرکت از مقدماتی است که یکی از آنها، یک گزارۀ کلّی (general) یا گزارۀ همگانی (universal) برای دستیابی به یک گزاره جزئی است. (پیرامون تفاوت روشهای استقرائی و قیاسی، در مقالۀ «نسبت تفکر خلّاق و تفکر نقّاد»، از زاویۀ تفاوت دو رویکرد تفکر انتقادی (critical thinking) و تفکر خلّاق (Creative thinking)، به این مسئله پرداخته شده است(ر.ک: حسینی، سیّد حسین، 1398، نسبت تفکر خلّاق و تفکر نقّاد با تحول علوم انسانی، فصلنامه تخصصی نقد کتاب حکمت، سال1، شماره 2.)
همچنین بلیکی در کتاب خود ذیل عنوان استراتژیهای استقرایی و قیاسی به نکاتی اشاره کرده که خواندنی است؛ (ر.ک: بلیکی، نورمن، 1391، پارادایمهای تحقیق در علوم انسانی، ترجمه سیدحمیدرضا حسنی و دیگران، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ص243).
2- کاربرد دو روش استقرائی و قیاسی در بررسی کتب علمی
چنانچه بخواهیم در چارچوب و بر مبنای دو روش استقرائی و قیاسی، به مطالعه و نقد و بررسی کتب علمی در حوزه علوم انسانی بپردازیم و اسلوب متفاوت این دو روش را در این مسئله به کار ببندیم، میتوان از دو راهکار در مطالعه کتاب نام آورد:
راهکار اول: مطالعه خطی (بر مبنای روش استقرائی)
خواننده یک کتاب علمی براساس این شیوه مطالعه و بررسی، بدون توجه به فضا و زمینههای فکری و اجتماعی پدید آمده کتاب و نویسنده آن یا بدون داشتن یک طرح کلّی از کتاب یا حداقل نحوه ارتباط فصول با یکدیگر و مسائلی از این دست، از صفحات نخست تا پایان آن را (مورچهوار!) میخواند و در نهایت، این امکان وجود دارد که به تأمّل در محتوای آن بپردازد. یعنی حرکتی خطی از جزء به سمت کلّ.
جزء کلّ
این رویکرد گرفتار «جزئینگری» و سپس، «ردیفاِنگاری» میشود (درباره تفاوت نگاه سیستمی با دو رویه جزئینگری و ردیفانگاری؛ ر.ک: حسینی، سیّد حسین، 1386، تحلیلی پیرامون نظام تعلیم و تربیت، کرمان، دبیرخانه ستاد نهضت تولید علم و کرسیهای نظریهپردازی، ص 104)؛ چرا که خواننده و ناقد را فاقد یک نگاه و چشمانداز کلّی(perspective) و موضع دقیق در فهم محتوایی خواهد کرد.
در این شیوه، غرق در نقشه و مفاهیم متکثر نویسنده شده و نمیتوان ارتباط و سازماندهی آنها را حدس یا فهم کرد؛ حتی اگر هر فصلی را از ابتدا تا انتها به دقت هم بخوانیم اما، از فهم ارتباط فصول و نظام مفاهیم به کار رفته و جایگاه هر مفهوم یا فصلی در نقشۀ کلّی نویسنده عاجز هستیم و بدینسان با این رویکرد نمیتوان به فهم عمیقی از مفاد یک کار علمی دست یافت چه رسد به نقد آن؛ به ویژه چنانچه کتاب مورد نظر از سطح علمی و پژوهشی مناسبی برخوردار بوده و نویسنده آن از اندیشمندان صاحب نظریۀ علمی قلمداد شود.
این رویه را میتوان امری مانند رویکرد «تاریخ نقلی» در برابر «تاریخ تحلیلی» دانست که در آن، نگاه مورّخ به حوادث و رویدادهای تاریخی چون حلقات و مهرههای یک تسبیح تاریخی است که بایستی به صورت زمانی، آنها را در پی هم دنبال نمود؛ آنهم بدون فهم علّت ارتباط حوادث با یکدیگر. تفاوت این دو آن است که تاریخ نقلی، به تبیین رویدادها و رقم زدن وقایع در توالی زمانی شکلگیری گذشته آنها میپردازد و در مقابل، تاریخ تحلیلی همراه با بازکاوی پدیدههای تاریخی و تجزیه و تحلیل آنها در جهت دستیابی به علّت قرارگیری چندین رویداد در کنار یکدیگر و پیجویی آثار و پیامدهای یک یا چند حلقۀ تاریخی خواهد بود (ر.ک: حسینی، سیّد حسین، 1379، پیامبر وحدت، تهران، انتشارات مؤسسه اطلاعات، ص73).
راهکار دوم: مطالعه عمودی (بر مبنای روش قیاسی)
در این رویکرد، خواننده یک کتاب علمی براساس برداشتی کلّی و ذهنیّت تعیین شده به مطالعۀ مفاد کتاب اقدام میکند. این برداشت و تصور کلّی میتواند حاصل حدس خواننده یا ناقد کتاب و یا برآمده از محتوای کتاب و حتی دلالتهای خود نویسنده باشد؛ اما در هرحال، تردیدی نیست که مسیر فهم دقیق محتوای کتاب را تغییر میدهد.
کلّ
جزء
هنگامی که فقط از موضع بالا به پایین و بصورت عمودی بر کتابی نظاره میکنیم، تصویری کلّی اما مبهم (مگسوار!) به دست میآوریم چرا که به جزئیات و مفاد ریز مطالب توجه نکردهایم و از این رو، جایگاه و نسبت اجزا با کلّ برای ما روشن نمیشود.
اگرچه پژوهشگر در این شیوه مطالعه، غرق در نقشۀ مفهومی نویسنده نخواهد شد و میتواند از آفت جزئینگری در امان باشد اما اگر صرفاً بر مبنای یک حدس یا پیشداوری از تصویر کلّی کتاب، پیش از ورود به محتوای درونی آن یا پیش از ورود به فصول آن، پیش رویم، این امکان وجود دارد که تصویر کلّی مذکور غیر همسو با مفاد کتاب باشد چراکه آن را با محتوای درونی تطبیق ندادهایم و اصل را بر اصالت و تقدم نگاه کلّ بر جزء دانستهایم؛ حتی در مواردی که نویسنده نیز، به بیان مبانی و زاویه نگاه کلّی خود اقدام میکند، خواننده ناقد نمیتواند به این ادعا و اعلام بسنده کند بلکه ضروری است با مرور و بررسی اجزای درونی مطالب کتاب، نسبتسنجی لازم صورت پذیرد تا میزان هماهنگی متن با مبانی آن تبیین شود.
3-راهکار سوم: مطالعه ترکیبی – دَورانی (بر مبنای روش قیاسی- استقرائی)
راهکار سوم، حرکتی ترکیبی و رفت و برگشتی دَورانی بین دو روش استقرائی و قیاسی، با تقدّم نگاه کلّی است یعنی حرکت مداوم از کلّ به جزء و سپس از جزء به کلّ.
کلّ
جزء
این رویکرد، از روش قیاسی آغاز کرده و سپس با روش استقرائی، فهم خود را (عقابوار!) تکمیل میکند.
از این رو در سرآغاز کتاب و قبل از مطالعه هر فصلی از فصول آن، سعی در کشف غرض و جستجوی مقصود اصلی و کلّی نویسنده برمیآید (حال چه با حدس و گمانهزنی و یا با بهرهگیری از کلام پیدا و پنهان خود نویسنده) و سپس براساس چنین نقشه مفهومی، در مفاد اجزاء فصول و پاراگرافهای آن دقت کرده تا به فهم بهتر و نسبتسنجی تیترهای خُرد با مبانی و ادعاهای کلان برآید.
در نتیجه؛ یا مفاد اجزاء خُرد، در نقشۀ کلّی قرار میگیرند و تناقضی از خود نشان نمیدهند که نشاندهنده هماهنگی و سازوارگی علمی کتاب است و یا تناسب و تلائم لازم وجود ندارد که در این صورت، یا نویسنده به تناقضگویی و نقص علمی دچار شده و یا خوانندۀ ناقد در کشف و فهم مبانی و نقشۀ کلّی دچار اشتباه شده و بایستی مسیر حرکت کار فکری و پژوهشی خود را دوباره سامان دهد.
این فرآیند، امکان فهم دقیق و عمیق یک کتاب پژوهشی و زمینهسازی برای نقد علمی آن را فراهم خواهد کرد.
بدین ترتیب از سویی با فهم نقشۀ کلّی، در طرح و پازل نویسنده سردرگم نشده و قادر خواهیم بود روابط بین فصول و مفاهیم بنیادین آن را دریابیم و از سوی دیگر با ورود به جزئیات و مفاد خُرد، میتوان آن نقشه را تکمیل و بازسازی و یا ردّ و اصلاح کرد.
بنابراین در راهکار سوم؛ اگرچه تقدّم با نگاه کلّی است اما، اصالت نه از آن کلّ و نه با جزء است!
(نورمن بلیکی نیز در کتاب خود زیر عنوان ترکیب استراتژیهای استقرائی و قیاسی به تلاشها و طرحهای افرادی چون والاس و روبینشتاین اشاره دارد که درصدد ترکیب عناصری از این دو رویکرد برآمدهاند. ر.ک: بلیکی، ص278- 282).
در این باره؛ سه نکته نیز قابل توجه است:
نخست آنکه اگر روش ما در مطالعه کتابی، درست و منطقی نباشد، فهم درستی از مفاد آن کتاب نخواهیم داشت و علت اینکه پارهای افراد در متن و محتوای اثری سردرگم میشوند، همین است؛ چه اینکه به نظام ارتباطی مفاهیم با یکدیگر و ارتباط و جایگاه آنها در نقشۀ کلّی دست پیدا نمیکنند. هر کتابی به ویژه آثار علمی و پژوهشی مانند یک پازل یا دستگاه منظم طراحی شده است و نمیتوان با استناد به یک کلمه یا جمله یا پاراگرافی از آن، بدون کشف و فهم نسبت آن با سایر قطعات و بخشها و ارکان، به فهم دقیقی رسید چه رسد به نقد علمی آن کتاب (در این باره ببینید: حسینی، سیّد حسین، 1397، تفاوت نقد با مرور کتاب؛ کج اندیشیهای ساختاری، یادداشت علمی، خبرگزاری طلیعه، کد خبر75920).
دو آنکه این راهکارها و به خصوص راهکار سوم در جایی کاربرد دارد که کتاب مورد نظر، اثری علمی و پژوهشی باشد و نه کتابهای عمومی یا علمی – عمومی که معمولاً از بسیاری شرایط و ویژگیهای لازم علمی برخوردار نیستند.
سه آنکه اقتضای نگاههای فلسفی به مسائل آن است که از راهکارهای نوع اول به سمت دو راهکار دیگر سوق پیدا کنیم چراکه روشهای استقرای انحصاری، دست پژوهشگر را در فهم دقیق واقعیتها بسته نگه میدارند.
فتأمل...
انتهای پیام