فاجعه در سرزمین امن الهی با نتایج یک جنگ تمام عیار/ بوی مرگ را حس می‌‌کردیم
کد خبر: 3386613
تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۶
روایت رجبی از حج امسال؛

فاجعه در سرزمین امن الهی با نتایج یک جنگ تمام عیار/ بوی مرگ را حس می‌‌کردیم

گروه اجتماعی: اگر حداقل‌های امدادرسانی به حجاج در سرزمین منا انجام می‌شد، کمتر از یک دهم این جمعیت نیز از بین نمی‌رفتند اما بیش از پنج هزار زائر در فاصله چند ساعت به راحتی جان دادند، در حالی که گرفتن این تعداد تلفات در یک جنگ دو سه ساله امکان داشت.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، بیش از یک ماه از فاجعه‌ای می‌گذرد که دل بسیاری از خانواده‌های مسلمان را داغدار کرد و دیدگان بسیاری از همسران و فرزندان را اشکبار؛ فاجعه‌ای که در عمق سرزمین امن الهی به دلیل بی کفایتی عده‌ای رقم خورد و هنوز تعداد بیشماری از خانواده‌های ایرانی با آن درگیر هستند.

این فاجعه از هر قوم و نژاد، سنی و شیعه، پدر یا مادر، جوان یا کودک را عزادار کرد، در میان بیش از 700 جان باخته فاجعه منا همزمان با عید قربان 1436 هجری قمری، پنج نفر از اعضای کاروان قرآنی اعزامی به حج تمتع نیز به سوی معبود خود پر کشیده و مهاجر الی‌الله شدند.

طی یک ملاقات ساده و صمیمانه در یک بعد از ظهر ماه محرم، مهمان خانه حجت‌الاسلام مهدی رجبی، حافظ بین‌المللی قرآن کریم شدیم و پای روایت فاجعه منا از منظر او نشستیم، او که خود عمق این فاجعه را درک کرده و از لحظات سختی می‌گوید که مرگ را احساس کرده است، آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از این گفت‌وگوی دو ساعته است:

در ابتدای روزهای اعزام به حج تمتع همراه با کاروان نور، در کنار هم بودن بسیار شیرین سپری می‌شد، بعد از سال‌ها چشم‌انتظاری به زیارت مکه و مدینه نائل شده بودیم، شب‌ها با بگو و بخند دور هم جمع می‌شدیم، گروه تواشیح آبادان بچه‌های پرشور و حرارتی بودند؛ از یک سو زیارت و از طرفی مؤانست با رفقای خوبی چون محسن حاجی حسنی کارگر، حسن دانش و امین باوی حال خوشی داشتیم تا اینکه فاجعه منا اتفاق افتاد.

وقوف در مشعر تا طلوع آفتاب، از اعمال حج به شمار می‌رود و بعد از طلوع کم کم حجاج ایرانی و غیر ایرانی راهی مسیر چادرهای خود در منا می‌شدند و بعد از گذاشتن وسایل‌شان راهی رمی جمرات می‌شدند، سخت‌ترین روز در بین رمی جمرات همان روز اول است به دلیل این که همه حجاج باید به سمت رمی جمرات آخر بروند لذا تراکم جمعیت بالا می‌رفت.

روز قبلش به ما گفته بودند این روز شلوغ و پرتراکمی است، پس ساعت شش صبح از مشعر حرکت کردیم، 7:20 به چادرمان در منا رسیدیم، در آنجا به کاروان بعثه رهبری که دارای بخش‌های مختلفی از جمله صدا و سیما، قراء و ... بود، وارد شدیم و بعد از صرف صبحانه مختصری ساعت 20 دقیقه به 8 صبح در مسیر رمی جمرات عقبی قرار گرفتیم.

اعضای کاروان قرآنی تقریباً با هم حرکت کردند، با یک فاصله هشت دقیقه‌ای مجموعه‌ای شامل 20 نفر راهی شدیم که هفت نفر از ما جلوتر به راه افتادند که آقایان اطهری‌فرد، رستمی، حاجی حسنی کارگر و شاکرنژاد از این جمله بودند ولی بقیه ما که حدوداً 14 نفری می‌شدیم با فاصله دو سه متری از هم حرکت می‌کردیم به گونه‌ای که حسن دانش دو متر از ما جلوتر بود.

در ابتدای مسیر همراه با جمعیت پرتراکم ولی روان، قدم‌زنان در مسیر پیش می‌رفتیم، البته باید متذکر شوم که مسیرهای مختلفی به سمت رمی جمرات وجود داشت اما جمعیت را فقط به سمت مسیر معروف به 204 هدایت می‌کردند یعنی جمعیتی که 10 دقیقه‌ قبل از ما به راه افتاده بودند، به خاطر سد معبر سایر مسیرها، مجبور به بازگشت به مسیر ما شدند، کم کم به جایی رسیدیم که هر سه دقیقه، پنج قدم بر می‌داشتیم تا جایی که توقف‌ها زیاد شد و زمان آن تا 10 دقیقه طول می‌کشید. 

این توقف‌ها بی‌سابقه بود

در میان ما برخی از دوستان که دارای تجربه حج سال‌های پیش بودند می‌گفتند، این تجمع و توقف‌ها بی‌سابقه است، بالاخره به جایی رسیدیم که جمعیت کاملا متوقف شد و فهمیدیم درب جلویی مسیر که به رمی جمرات منتهی می‌شود، بسته‌ است، این درحالی بود که جمعیت بیشتری همچنان به ما تزریق می‌شد، جمعیتی که 45 دقیقه پای پیاده در راه بودند،؛ دمای هوا به مرور حالت شدیدی می‌یافت و همه خسته و بی‌رمق شده بودند.

طولی نکشید که آثار غیر طبیعی بودن اوضاع ظاهر شد، مأموران از سمت چپ ما شروع بستن حفاظ چادرهای مسیر کردند و گروهی از نرده‌های دو طرف مسیر بالا می‌رفتند و خود را بالای چادرها می‌انداختند، ما همچنان فکر می‌کردیم شرایط عادی است و بالای چادر رفتن از طرفی برای بازگشتن دردسر دارد و از سویی آن بالا حرارت آفتاب بیشتر و سوزنده تر است، پس بالا نرفتیم.

در این حین برخی از بچه‌های ما به خاطر اختلال در تنفس‌شان گفتند می‌خواهند از نرده‌ها بالا بروند و من به آن‌ها گفتم: شما جوان و پرتوان هستید، خودتان را نبازید ولی آن‌ها به بالای چادرها رفتند و ما همچنان در مسیر ماندیم؛ جمعیت کم کم خسته شدند و برای خلاصی از این وضع شروع به هل دادن همدیگر کردند و موجی به سمت و چپ و راست ایجاد شد تا جایی که این قدر تراکم زیاد بود که گاهاً امکان حرکت دادن دست‌هایمان را نیز نداشتیم.

به تدریج انرژی جمعیت کم می‌شد و آه و ناله‌های مردم شروع شد، یکی فریاد می‌زد، راه را باز کنید، گروهی به دنبال یافتن عزیزان‌شان بودند، فکر کنم آن‌هایی جان سالم به در بردند که در میان مسیر قرار داشتند زیرا مسیرهای چپ و راست و دو طرف به شدت تحت فشار بود و افراد در این بخش‌ها لطمات بیشتری دیدند.

شاهد صحنه‌های دلخراشی بودیم

جمعیت مداوماً فشار وارد می‌کرد و توان حرکت به طرفین را نداشتیم، حتی به سختی نفس می‌کشیدیم، کم کم یکسری از افراد به زمین افتادند و با افتادن آن‌ها به دلیل کمبود فضای عقب‌نشینی سایران، همه نیز به صورت پشت روی هم می‌افتادند، از طرفی در طول این 100 متر مسیر، هر شیء موجود در راه مثل ولیچر باعث بیشتر شدن فشار و بالا رفتن تلفات می‌شد.

در این میان گروهی نیز از نرده‌ها بالا می‌رفتند و از آنجایی که رمقی در تن نداشتند، از نیمه راه به پایین می‌افتادند و به افراد زیر خودشان صدمه وارد می‌کردند، حتی برخی اقدام به پایین کشیدن دیگران از بالای نرده‌ها می‌کردند تا خود را نجات دهند و همه اینها صحنه‌های واقعاً دلخراش و وحشتناکی بود که اتفاق افتاد که ما شاهد آن بودیم.

یاد گذشته در لحظات آخر عمر

مقداری که گذشت و دیگر دیدیم اوضاع وخیم شده و جز مسیر آسمان و زمین راه‌ها بر ما بسته شده، خواستم به عقب برگردم، حتی پنج شش قدم برگشتم ولی دیدیم نمی‌شود و جمعیت موج می‌زند، پس با استیصال در جای خودم ایستادم و منتظر فرج و مددی بودم؛ راستش در این لحظات به یاد فرمایش گرانبهایی از آقا امیرالمومنین علی(ع) افتادم که فرموده‌اند: «وقتی انسان به لحظات آخر عمرش نزدیک می‌شود و بوی مرگ را حس می‌کند، یاد گذشته خودش می‌افتد»؛ چند ثانیه‌ای یک دورنمایی از تمام زندگی‌ام از جلوی چشمانم گذشت.

چند دقیقه‌ای گذشت تا اینکه لحظه‌ای دیدم بخشی از یک چادر باز شد، بلافاصله خودم را به داخل آن انداختم و جمعیت زیادی نیز پشت سر من آمدند، چند دقیقه آنجا ماندم تا نفس‌گیری، استراحت و تجدید قوا کنم بعد از این که اندکی از رعشه‌ بدنم کاسته شد و امنیت نسبی یافتم، به سمت مسیر پیش رو به راه افتادم، حدود 25 متر بالاتر مردم به آرامی و راحتی در حال طی مسیر بودند، در آن مسیر قرار گرفتیم در حالی که لباس احرام بسیاری از ما افتاده بود و کفش و دمپایی به پا نداشتیم.

با ترس و وحشت نشسته در تن و جانمان با توکل به خدا، بدون کفش روی آن زمین تف دیده و داغ به مسیر خود ادامه دادیم، در راه برای دیگران جریان پیش آمده را نقل کردیم و آن‌ها باور نمی‌کردند، اما بالاخره اعمال رمی جمرات را به جا آورده و به چادرهایمان در منا بازگشتیم.

اولین خبر قطعی از حاج محسن بود

گروهی از دوستان در کاروان‌های دیگر کم کم به ما اضافه می‌شدند اما عده زیادی از کاروان‌ها بعد گذشت ساعت‌ها از واقعه به چادرشان مراجعت نکردند، به مرور آمار تلفات بالا می‌رفت و ما منتظر خبری از بچه‌ها بودیم؛ امیدوار بودیم مفقودان کاروان قرآنی در میان مجروحان بستری در بیمارستان‌ها باشند، دو روز گذشت و اولین خبر قطعی از مرحوم حسنی کارگر با عکس دلخراش او به دست‌مان رسید. بعد از هشت روز نیز خبر شهادت دانش و سایر دوستان آمد؛ باورمان نمی‌شد به این راحتی دوستان‌مان حاج محسن حاج حسنی کارگر، حسن دانش و سایر عزیزان‌مان در گروه تواشیح را این طور از دست بدهیم.

ما فرض می‌گیریم، جمعیت به صورت اتفاقی در این مسیر قرار گرفته بودند اما در ادامه جریان مسائلی پیش آمد که جای طرح سؤالات بسیاری دارد و واقعاً از مرحله قصور خارج شده و تقصیر بود. گویای عمد در وقایع پیش آمده است؛ نکته اول این که عربستان مسیرهای متعددی در اختیار داشت و نیز سوله‌های بزرگ و عریض سرپوشیده و خنک که مجهز به آب آشامیدنی سرد و سرویس بهداشتی بود، طوری که چند برابر این جمعیت نیز می‌توانستند به راحتی در آن حرکت کنند و مسأله‌ای پیش نیاید.

آب‌رسانی حداقل کمک ممکن بود

نکته دوم آن که بسیاری از افرادی که روی زمین افتاده بودند، نمرده بودند و شاید کمتر از یک دهم جمعیت به خاطر زیر دست و پا ماندن جان‌شان را از دست دادند اما عده بسیاری فشارشان افتاده بود، قندشان پایین آمده بود، بی‌حال و بی‌رمق و تشنه بودند و با کمترین کار یعنی آب‌رسانی می‌شد آمار تلفات جانی را بسیار تقلیل داد.

از سوی دیگر در این مسیر هر 10 متر معبرهای خروجی کوچکی وجود داشت که با گشوده شدن در شرایط بحرانی، مردم می‌توانستند از آن‌ها خارج شوند و نجات یابند، همان طور که عده‌ای مثل من نجات پیدا کردیم و از آنجایی که به اقرار خودشان هر مسیر مجهز به چندین دوربین بود، با یک امداد‌خواهی از نیروها و نگهبانان خود می‌‌توانستند امدادرسانی کنند.

یا اینکه از طریق هلی‌کوپترهای که از بالای سر ما مداوماً در حال حرکت بودند، آب می‌پاشیدند، نه برای خوردن، حداقل برای خنک شدن و جان گرفتن!، یا با یک اعلام نیاز به مراکز آتش‌نشانی و آب‌پاشی روی جمعیت امدادرسانی انجام دهند، ولی این اقدام حداقلی را دریغ کردند.

فاجعه منا، بزرگ‌ترین اهانت به انسان بود

نکته بعدی در مقصر بودن رژیم عربستان در حادث شدن فاجعه منا آن بود که هر کسی روی زمین افتاده بود، مرده فرض می‌کردند و برخی از آسیب دیدگان واقعه می‌گفتند بعد از سه چهار ساعت ارسال کمک و امداد رسانی به ما آغاز شد، چرا؟ باید حداقل با همه زائران رفتار انسانی صورت می‌گرفت، کمترین حرکت آن بود که با اعلام کمک با ملیت‌های مختلف در حال حرکت در سایر مسیرها به رفع نیازهای اولیه‌ این جمعیت می‌پرداختند و بسیاری را احیاء می‌کردند.

نه تنها این کارها را نکردند بلکه جلوی نیروهای امدادرسانی ما را نیز گرفتند، آن‌هایی که زنده زیر جمعیت مانده بودند، کم کم جان دادند و این بزرگ‌ترین اهانت به انسان بود که افتاده‌ها را مرده فرض می‌کردند، کاری که با کوچک‌ترین حرکتی و امتحانی قابل فهمیدن بود ولی این کار را نیز نکردند.

نکته دیگر آن که برخی می‌گفتند در اثر لگد مال شدن پیکرها زیر دست و پا، گذشت چند روز و ممانعت رژیم آل سعود از عملیات گشت و جستجو در اجساد و نیز شرایط نامناسب جمع‌آوری و نگهداری پیکرها در کانتینترهای خنک به جای منجمد، عملاً امکان شناسایی اجساد مطهر زائران بسیار سخت و غیرممکن شده بود.

یک واقعه با نتایج یک جنگ تمام عیار

بنابراین اگر این حداقل‌های امدادرسانی و توجهات به انجام می‌رسید، کمتر از یک دهم این جمعیت از بین نمی‌رفتند و اجساد سالم متوفیان نیز به این شکل دلخراش روی هم جمع‌آوری نمی‌شد؛ بیش از پنج هزار زائر در فاصله چند ساعت به راحتی جان دادند، در حالی که گرفتن این تعداد تلفات در یک جنگ دو سه ساله امکان داشت اما این آقایان با کمال هنرمندی در عرض سه چهار ساعت این همه انسان را به کشتن دادند و جامعه مسلمانان را داغدار کردند.

از آنجایی که نوع کاروان‌ها و فرم پوشش احرام ایرانی‌ها مخصوص و مشخص بود، برخی از مأموران به زائران ما در بحث امدادرسانی بی‌مهری کردند و می‌گفتند شما مجوس هستید، حتی برخی می‌گفتند آن‌ها به مرده‌های ما عناد داشتند و حتی به برآورده کردن کمترین نیازهای ما رسیدگی نمی‌کردند.

آل سعود مقصر واقعی فاجعه منا

آل سعود تقصیر این حادثه اسفناک را به گردن آفریقایی‌ها  انداخت، این در صورتی است که اگر 20 دلیل را بتوان برای این حادثه برشمرد، افتادن آفریقایی‌ها روی سایر جمعیت را دلیل بیستم و یا بیست و یکم این قضایا می‌شود نام برد؛ مسلم است که هر انسانی در شرایط به خطر افتادن جانش برای نجات خود تقلا می‌کند و به این سو و آن سو می‌زند، این گونه دلیل تراشی‌ها را مقصران واقعی این جریان به راه می‌اندازند تا با دلایلی کم اثر خود را از اتهام مبرا کنند.

در پاسخ به کسانی که بار این فاجعه را به گردن صالح اطهری فرد، مدیر کاروان بعثه رهبری می‌اندازند باید بگویم، به نظر من ایشان چهره‌ای حقیقتاً قرآنی و برخوردار از اخلاق قرآنی بود، از طرف دیگر در این میان حتی مدیر کاروان‌هایی بودند که از بین رفتند، همچنین حرکت زودتر یا دیرتر افراد به سمت منا یک برنامه ضابطه‌مند و از پیش تعیین شده نبود و مطابق روال سال‌های گذشته انجام شد و این موضوع اتفاق افتاد پس ایشان کاملاً بی‌تقصیر بودند.

بجه‌هایمان اهالی قرآن بودند

بچه‌های گروه‌های تواشیح و قرآن بسیار افراد عالی بودند، به تمام معنا اهل قرآن بودند، قاری و عامل بودند و خلاصه خیلی آدم‌هایی خوبی بودند، آقای حاج محسن حاجی حسنی کارگر چهره مؤمن و محبوبی بود تا قبل از مسابقات بین‌المللی مالزی من توفیق شناخت نزدیک ایشان را نداشتم تا اینکه بعد این مسابقات در بعضی از محافل قرآنی با ایشان همجوار شدم، بسیار شخصیت قرآنی بودند با تواضع خاص، با اخلاق، خوش برخورد و مهربان.

هرگز صدای بلند ایشان را نشنیدم، هیچ ‌گاه دیگران را به خاطر داشتن رتبه‌های کشوری و بین‌المللی قرائت قرآن از خود کوچکتر فرض نمی‌کرد و یا با نگاه، کلام و یا رفتارشان کسی را اذیت و آزار نمی‌داد؛ مرحوم حسنی کارگر در اکثر مواقع با مرحوم دانش همجوار بود و شب آخر نیز در مشعر دیدم که با هم نماز شب می‌خواندند.

وقتی خدا خریدار رضایت بنده‌اش می‌شود

با حسن دانش 10 روز هم اتاق بودم، انسان با اخلاق و مؤمنی بود، با دانش عزیزم بارها همجوار و مأنوس بودم و بسیار داغدار او هستیم زیرا او متاهل بود و دو داغ برای او وجود دارد، از سوی پدر و مادر و نیز از دیگر سو همسر و فرزندانش؛ درست است خدا ولی ماست اما با این حال داغ ما سنگین است، جایی دانش در این سفر به من گفت: «در حج امسال حال و هوایم فرق می‌کند، شاید در این سفر دوم معرفتم بالاتر رفته چون بیشتر احساس معنویت می‌کنم، در این سفر خیلی درد کشیدم، فکرم مشغول است. به خاطر سفرهای مداوم بعد از مسابقات بین‌المللی قرآن از خانواده‌ام دور ماندم و بچه‌هایم پیاپی تماس می‌گیرند و اظهار دلتنگی می‌‌کنند، روزهای اول دخترانم عروسک می‌خواستند اما بعد از گذشت 10 روز از آن‌ها می‌پرسیدم چه می‌خواهید؟ می‌گفتند هیچی فقط خودت بیا ...» و بعد هم این طور شد.

دانش به من می‌گفت: تا اینجای سفر حج به من خوش نگذشته، من امیدوارم ان شاءالله از این به بعد به او خوش بگذرد زیرا خداوند متعال در آیات 58 و 59 سوره حج می‌فرمایند: «وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ، لَیُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ، و کسانی که در راه خدا هجرت کردند سپس کشته شدند یا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند خداوند به آنها روزی نیکوئی می‏‌دهد که او بهترین روزی دهندگان است، خداوند آنها را در محلی وارد می‏‌کند که از آن خشنود خواهند بود و خداوند عالم و با حلم است»؛ در واقع خدا خریدار رضایت بنده‌اش می‌شود.

شکر یا شکایت؟

همین طور امین باوی، عضو گروه تواشیح باقرالعلوم بسیار انسان عجیبی بود، همیشه بر زبانش ذکر «ربنا و لک الحمد» جاری بود، کسی از دوستانش پرسید: چرا چهره باوی سوخته است؟ گفتند ایشان مسئول کنترل لوله‌های نفت آبادان است؛ همگی بسیار انسان‌های نازنینی بودند، اهل قرآن و عامل به آن، چهره‌های نورانی داشتند، نمی‌دانم بگویم خدا را شکر زنده ماندیم و یا کاش ... اما حالا باید بروم در مراسم ختم آن‌هایی که تا دیروز در کنارم بودند، قرآن بخوانم، خیلی حس دردآوری دارم.

محمدسعید سعیدی‌زاده، سرپرست گروه تواشیح باقرالعلوم خوزستان بسیار غصه گروهش را می‌خورد و می‌گفت: پنج سال با آن‌ها کار کردم، یک سال هر شب به گروهم شام دادم (کنایه از اینکه دور هم جمع می‌شدیم برای کار کردن)، برای کسب مقام نخست کشوری زحمت زیادی کشیدیم.

جایگاه اهالی قرآن در رسانه و زندگی کجاست؟

تا حاج محسنی حاجی حسنی کارگر از دنیا رفت، صدا و سیما به او پرداخت، مردم می‌پرسیدند واقعاً چنین شخصیتی در استان داشتیم؟ چطور یک بازیگر، یک فوتبالیست وارد زندگی ما و بچه‌های ما می‌شود، حتی آن‌هایی که در سایر کشورها زندگی می‌کنند می‌شناسیم، در خصوص اجزای زندگی خانوادگی آن‌ها اطلاع داریم، هنر وارد میدان رسانه و تصویر شده ولی باید پرسید ما قرآنی‌ها جایگاه مان در صدا و سیما کجاست؟

فقط ماه رمضان یک صدا، تصویر و شور نسبی قرآنی به وجود می‌آید ولی بعد از آن خبری نیست، پیامبر اکرم(ص) در انتصاب‌ها و انتخاب‌های خودشان مثلا انتخاب فرمانده لشکر می‌گفتند فلانی مدیر و مدبر است و در کنار آن حافظ و اهل قرآن است، یعنی این یک اولویت محسوب می‌شد؛ قرآن کجای زندگی، رسانه و تلویزیون ماست؟، یک شبکه قرآن داریم اما کفایت نمی‌کند، بعد از دنیا رفتن مرحوم حسنی کارگر زمین و آسمان درباره او حرف می‌زدند یعنی حالا که از دست رفته‌اند؛ پس باید تا هستند قدر آن‌ها را بدانیم، و آن‌ها را به مردم شناساند.

تکریم اهالی قرآن برابر با تکریم قرآن

چطور بازیگر‌ها و فوتبالیست‌ها را با تکرر نمایش دادن تمام ابعاد زندگی شان در رسانه، الگوی زندگی ما و فرزندانمان می‌کنند؟ چرا باید آقای حسنی کارگر این گلایه را اظهار کند که چرا سراغی از ما نمی‌گیرند؟ انگار نه انگار اول شدیم، چرا مقامات استانی و دولتی ما نباید از ما یادی بکنند؛ فکر می‌کنم شاید توقع ما بالاست، ما توقع تکریم و احترام غیر معمول نداریم، اگر بخواهیم هر بخش و رشته‌ای رشد کند باید اهالی آن رشته را مورد تکریم و توجه قرار دهیم، فرقی نمی‌کند در ورزش، هنر و یا قرآن، این در حالی است که تکریم اهالی قرآن، تکریم قرآن است.

سارا صالحی

captcha