به گزارش ایکنا؛ نشست ادبی «غزل در ادب پارسی» شامگاه جمعه، ۱۴ مهر، با حضور جمعی از شاعران و ادیبان حوزه ایران فرهنگی با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سیدمسعود علویتبار به میزبانی گروه بینالمللی هندیران برگزار شد.
در ابتدای مراسم سیدمسعود علویتبار گفت: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟!»؛ شاید بتوان این جمله یقوب لیث صفاری را در قرن سوم هجری سببساز تولد غزل در قرن ششم هجری به صورت مستقل توسط عطار و سنایی دانست. هم از جهت استقلال در ماهیت غزل که جزئی از قصیده به عنوان تغزل نباشد و هم اینکه در این برهه توجه ویژهای به سرایش شعر در این قالب به عنوان قالبی برگزیده نشان داده میشد.
این شاعر و کارشناس تاریخ و تمدن ملل ادامه داد: زمانی که «رویگرزاده سیستانی» در سال ۲۵۱ موجبات انشقاق داخلی خوارج سیستان را فراهم میآورد و قیام عمار خارجی سرکرده این جماعت را به راحتی سرکوب می کند؛ شعرا به رسم معمول زمان اشعاری عربی در مدح یعقوب لیث صفاری میسرایند. یعقوب لیث صفاری با گفتن جمله «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» سبب میشود که دبیر رسائل او «محمد بن وصیف سگزی» به تعبیر برخی من جمله به تأیید کتاب «تاریخ سیستان» اولین شعر و اولین قصیده زبان فارسی را با مطلع «ای امیری که امیران جهان» در مدح امیر خود بسراید.
قصیده؛ مادر غزل
علویتبار ادامه داد: غزل تحت عنوان تغزل و تحت سیطره و در بند ابیات ابتدایی قصیده تا قرن ششم هجری پیش میآید تا اینکه در این برهه زمانی کمکم غزل ماهیت مستقلی به خود میگیرد و از بطن قصیده زاده میشود که از این حیث قصیده را میتوان مادر غزل دانست.
این پژوهشگر ادبیات خاطرنشان کرد: در قرن ششم هجری قصیدهسرایانی مانند خاقانی شروانی، انوری ابیوردی و ظهیرالدین فاریابی تعداد قابل توجهی غزل از خود بر جای میگذارند و سپس بزرگانی همانند سنائی و عطار توجه اصلی خود را معطوف به سرودن غزل می کنند. در این دوره قصیده افول میکند و غزل به عنوان قالبی غالب فراگیر می شود.
وی در پایان گفت: غزل در لغت به معنای سخن عشق، حدیث عشق و عشقبازی است و محتوای اصلی غزل هم چیزی جز عشق نیست. به گونهای که حتی در غزلیات عارفانه، محتوای اصلی عشقورزی بنده عاشق با حضرت معشوق ازل است. بیشک در این دو مضمون عاشقانه و عارفانه به ترتیب از سعدی و حافظ به عنوان بزرگترین غزل سرایان تاریخ ادب پارسی یاد میشود.
عدم پیوستگی سیر تطور غزل در افغانستان
سیدحکیم بینش، شاعر افغانستانی در رابطه با سیر تطور غزل در افغانستان عنوان کرد: سیر تطور غزل در افغانستان پیوسته نیست. در یک دوره شاعران به آن اقبال نشان داده و در یک دوره دیگر نه. تا جایی که گاهی میبینیم چراغ غزل کمفروغ است. شاعران بزرگی مانند «خلیلالله خلیلی» نمیگذارد چراغ غزل خاموش شود.
وی ادامه داد: اما غزل افغانستان در دنیای مهاجرت، در جمهوری اسلامی ایران سیر دیگری دارد. شعر مهاجرت و مقاومت متولد میشود و شاعران مهاجر اقبال خوبی به قالب غزل نشان میدهند. اکثر این شاعران، در این ایران، شعر و شاعری را آغاز کرده و بالیدهاند. آنها تحت تأثیر فضای غزل ایران، پرشورترین غزلها را میسرایند اما نیمنگاهی به وضعیت کشورِشان هم دارند. بعضی از آنها مانند محمدکاظم کاظمی، ابوطالب مظفری، سیدرضا محمدی، سیدضیا قاسمی، محمد شریف سعیدی سبک و سیاق خود را در غزل دارند و اتفاقا تأثیرات زیادی هم بر شاعران میزبان میگذارند. مثلا سیدرضا محمدی در شعر، زبان روزنامهای دارد و مخاطب هم با شعر این شاعر ارتباط خوبی پیدا میکند.
بینش با اشاره به آنکه ارتباط شاعران مهاجر با شاعران داخل افغانستان رهآورد خوبی دارد و ما تأثیرات این ارتباطها را در آثار شاعران میبینیم افزود: در دو سه دهۀ اخیر غزل در افغانستان جان تازه میگیرد. به گونهای که غزل مدرن در این کشور سیمای خوش و قامت بلندی پیدا میکند؛ بخصوص در این دو دهۀ اخیر. چرا که فضا برای فعالیتهای ادبی مناسب شده است و شاعران میتوانند جلسات ادبی خود را داشته باشند. البته بازگشت بسیاری از شاعران در افغانستان و فعالیتهای آنها تأثیرات خود را داشته است.
در این نشست که با بداههنویسی مسعود ربانی همراه بود؛ شاعران، خوشنویسان و هنرمندانی همچون علیرضا قزوه، رضا اسماعیلی، صالح محمد خلیق، عبدالرحیم سعیدی راد، ایرج قنبری، امیر عاملی، سید مسعود علویتبار، سید مهدی طباطبایی، سیدمهدی بنی هاشمی لنگرودی، سید حکیم بینش، محمد علی یوسفی، نغمه مستشار نظامی، خدیجه دیلمی، مریم فروزان کیا، سارا عبداللهی، فاطمه نانی زاد، عاطفه جعفری، مهسا ایمانی، نازنین فاطمه صادقی، فاطمه ناظری، لیلی حضرتی، و زیبا فلاحی حضور داشتند.
همچنین شاعران پارسی زبان برخی از غزلیات خود را در این برنامه ارائه دادند که تعدادی از آنها را با هم مرور میکنیم.
دریغا از اصولالدین عشق!
ما کتاب کهنهای هستیم… سرتا پا غلط!
خواندنیها را سراسر خواندهایم امّا غلط!
سالها تدریس میکردم … خطا را با خطا
سالها تصحیح میکردم، غلط را با غلط
بیخبر بودم… دریغا از اصولالدین عشق!
خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط!
دین اگر این است! بی دینان زِ ما مؤمنترند
این مسلمانیست آخر؟! لا غلط… الّا غلط!
روز اول درسمان دادند، یک دنیا فریب…
روز آخر… مشق ما این بود: یک عُقبى غلط!
گفتنیها را یکایک هر چه باد و هر چه بود
شیخنا فرمود… اما یا خطا شد… یا غلط..!
گفتم از فرط غلطها … دفتر دل شد سیاه!
گفت میدانم… غلط داریم، آخر، تا غلط!
روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت
دیده من یک غلط میدید و او صدها غلط!
یارب از تو مغفرت زیباست، از ما اعتراف
یارب از تو مرحمت میزیبد و از ما غلط!
سروده علیرضا قزوه
سجادهنشین شهر مولایم
دلم این روزها آکنده از عشق است و ایمان است
به رنگ چشمه خورشید، از یاد تو جوشان است
دل من در هوای تو پر است از های و هو، هر چند
به سان خانقاه مولویِ بلخ ویران است
به دست مهر خود کی می نوازی؟ می تپد بسیار
دلم این روزها مانند آهویی هراسان است
چه وقتی میکنی مهمان غریب بی نهایت را؟
که با چشم گرسنه چشم بر راه فراخوان است
کنم چون بادها، ای کاش! بو گلدستههایت را
ببوسم مرقدت را که دری از باغ رضوان است
همیشه گرچه سجادهنشین شهر مولایم
سر من در هوای سجده خاک خراسان است
سروده صالح محمدخلیق (افغانستان)
قناری کن زبان الکنم را
اگر چه زرد چون برگ خزانم
ولی سبزست از عشق تو جانم
الفبایی نمیدانم جز این حرف
اگر نام تو شد ورد زبانم
در این غربت تویی بال و پر من
وگرنه تا ابد بی آسمانم
به من تاب و تب پروانگی بخش
که مشتاق هوای بوستانم
برای دیدن روی تو عمریست
به فکر یک طلوع ناگهانم
مکن از عطر و بویت بینصیبم
که نزدت چند روزی میهمانم
بهار من نشان منزلت کو؟
که من هم بلبلی بی آشتیانم
قناری کن زبان الکنم را
که تا عمری برای تو بخوانم
سروده ایرج قنبری
قصر، زندان، قعرِ چاه؛ اصلا چه فرقی میکند
بغضهای کال من شوق رسیدن داشت، نه؟
اشک من دیدن که نه... اما شنیدن داشت، نه؟
از همان روزی که آدم دل به حوا داده بود
رقصِ گندمدانهها در خوشه دیدن داشت، نه؟
قصر، زندان، قعرِ چاه؛ اصلا چه فرقی میکند
نازِ یوسف هرکجا باشد، خریدن داشت، نه؟
کاشکی باور کنی تقصیر چشمانم نبود
آن انارِ گونهها از دور چیدن داشت، نه؟
راستی یادم نمیآید، تو یادت مانده است
نبض من در دستهای تو تپیدن داشت، نه؟
مثلِ تو تنها یکی، تنها یکی میآفرید
هرکه عاشق بود و قصد آفریدن داشت، نه؟
سروده سیدمهدی طباطبایی
تو گل سوسنی به باغ بهشت
هیچگه بنده هوس نشوی!
بند در گوشه قفس نشوی!
از خداوند خویش میطلبم
که تو محتاج هیچ کس نشوی!
شانههایت دو بال سیمرغند
طعمه و صید هر مگس نشوی!
تو گل سوسنی به باغ بهشت
زیر پا، سهم خار و خس نشوی!
پنجه آفتاب روی سرت
با سیه روی همنفس نشوی!
آرزو میکنم جوان مانی
بند پیری زودرس نشوی!
سروده شاه منصور خواجهاف (تاجیکستان)
بیا و شور غزل را به آشیانه بیار
برایم از سفری دور یک ترانه بیار
برای لحظه دلتنگیام بهانه بیار
دلم گرفته از این روزهای بی لبخند
بیا و شور غزل را به آشیانه بیار
دلم گرفته و دوری شکسته پشت مرا
برای درد دلی عاشقانه شانه بیار
اگر چه خود گلی اما برای من اینبار
لباسی از گل و پروانه و جوانه بیار
چقدر روز قشنگی ست روز آمدنت
خودت به روی لبم حرف عاشقانه بیار
سروده عبدالرحیم سعیدیراد
شب خرداد كه طعم شب یلدا میداد
روستایی كه تو را در دل خود جا میداد
باز بوی همه خاطرهها را میداد
باد از سمت «گلستانه» به دِه میآمد
شب خرداد كه طعم شب یلدا میداد
یك سبد روشنی تازه به فردا میداد
گاه در بقچه خود عطر سفر میپیچید
مرد نقاش كه بوی لب دریا میداد
گاه میساخت قفسهای قشنگی با رنگ
طرح میزد به اناری كه به «رعنا» میداد
روی تنهایی خود نقشه مرغی میریخت
و به چشمان شما شور تماشا میداد
وقت تنگ است و مسافر تب رفتن دارد
شب خرداد كه طعم شب یلدا میداد
سروده فاطمه نانی زاد
وبالِ هم نه! که بال همیم در پرواز
اگر چه قلبی از اندوه، پر ترک داریم
برای سنجش یاران خود الک داریم
من و تو، خویش نه! هم خانه همیم آری
زبان و مذهب و تاریخِ مشترک داریم
برادر تنی و خواهر تنی همیم
اگر چه خاک نشین، ریشه در فلک داریم
شهید دادهعشقیم هر دو، این یعنی
به جسم زخمی هم نیت کمک داریم
وبالِ هم نه! که بال همیم در پرواز
برای سیر پری چون پر ملک داریم
سروده عاطفه جعفری
تراوش میکند آیات حرمان
دوباره ندبهها شد شعر هجران
دلم در گیر و دارت شد پریشان
چنان در صبح وصلت غرق آواز
غزل خواند پرستو یاد جانان
گرفته دشت گندمزار چونان
کمند زلف عاشق عطر باران
تمام اشک اینجا محو رویت
تراوش میکند آیات حرمان
سروده سارا عبداللهیفر
دستهای مرا اجابت کن!
دلخوشی را به خانه دعوت کن
عاشقی را دوباره عادت کن
من پر از قرنهای تنهایم
دستهای مرا اجابت کن!
تو مرا گاهگاه فرصت کن...
در جهانی که پر ز کثرتهاست
با من این بار قصد وحدت کن...
آسمانا! قسم به روشنیات!
دستهای مرا اجابت کن!
آآآی دنیا! بس است آشوبت
کمترک با بشر لجاجت کن
بغض من باز سرکشی نکنی
لطفا این بار هم نجابت کن...
زخم بر زخم دیدهام هر بار
حال خوش! درد را طبابت کن
درد دلها زیاد و فرصت کم
به همین قدرها کفایت کن...
سروده فاطمه مظفری
انتهای پیام