این روزها حال و هوای زیبایی در همه کشورهای اسلامی برپا شده است.
کبوتران سپید بال از یک سفر نورانی بازگشتهاند و این اتفاق همه جای کشور به چشم میخورد. دیوارهای تزئین شده، شلوغی گلفروشیها و پرچمهای سبز همگی حاکی از این عشق و دلدادگی است.
امسال نیز 400 زائر از چهارمحالوبختیاری از 25 تیرماه تا هشتم مردادماه راهی سرزمین نور شدند تا حج ابراهیمی را به جایی آورند و با هوای نفس خود مبارزه کنند.
این پاکدلان رفتند تا هر یک رهبری در جامعه کوچک خود باشند و مبلغی برای دین مبین اسلام شوند تا به حمد الهی و توجه به دستورات دینی جامعهای مهدوی و شایسته ظهور را بسازیم.
اما از حال و هوای اعزام حاجیان شهرمان برایتان میگویم: امروز در روستای زیبای کاکلک حوالی شهرکرد شور و هیاهویی برپا شده است. زمزمههای دوست و آشنا حاکی از این است که کاروانی به سمت سرزمین نور در حرکت است و چند مهمان این سرزمین از اهالی روستای من هستند.
یک زوج مسن سال(کربلایی عباس و زهرا خانم) که حکم پدربزرگ و مادربزرگ را برای اهالی روستا دارند و یک خانواده جوان(آقا مهدی و مریم بانو) به همراه کودکشان(محمد) که هنوز صدای خندههایش از کوچه پس کوچههای آبادی شنیده میشود، حاجیان آینده روستا هستند.
اما من که مانند دیگران از این فیض عظیم جاماندهام برای بدرقه مهمانان خدا از سر شوق و دلدادگی به کاکلک رفتم تا هم اشک چشمم را بدرقه راه این عزیزان کنم و هم گزارشی از این حال و هوا و رسوم زیبای دلهای جامانده را ترسیم کنم.
از خودروهای شخصی تزئین شده با پرچمهای سبزرنگ تا آب و جاروی کوچهها، همهمه و حضور اهالی در مرکز روستا میتوان عشق و دلدادگی این مردم سادهدل را با چشم دید.
نیمی از اهالی برای خداحافظی به منزل یکی از زائران بیتالله الحرام رفتهاند. بدرقه زائران طبق رسم و رسوم آبادی از منزل کربلایی عباس که حالا مسنترین مسافر خانه خدا در روستای کاکلک است به سمت قبور مطهر شهدا آغاز شده و در راه محمد، حاجی آینده به همراه پدر و مادرش که همچون نگینی میان سیل جمعیت محاصره شدهاند به این کاروان نورانی اضافه شدند.
کاروان عجیبی به حرکت درآمده «حبیبالله» با پرچم سبزش، طلایهدار این جمعیت است و دلهای عاشقان را با چاوشیخوانی و زمزمه فرازهایی از نجوای حجاج در سرزمین نور از جمله «لبیک، لبیک، اللهم لبیک، لا شریک لک لبیک، عندالحمده و النعمت لک والملک و ...» هوایی و اشک چشمانمان را جاری کرده است.
هرکس به طریقی زائران را بدرقه میکند، روستاییانی که منازلشان در مسیر این کاروان قرار دارد با شربت و اسپند از عاشقان پذیرایی میکنند، چند نفری منقلهای کوچکی در دست گرفتهاند و برای سلامتی زائران اسپند میسوزانند.
عاشقان هریک حوائجشان را در گوش حاجیان زمزمه میکنند، دختری که مادرش مریض است مریم خانم را با دلی شکسته در آغوش کشیده و با زبان ترکی از او میخواهد تا برای سلامتی مادرش دعا کند. همچنین هر یک از اهالی مبلغی را به عنوان «سر راهی» به زائران هدیه میدهند کسانی نیز پارچه و لباسی را به آنان میدهند تا برایشان تبرک کنند.
کاروان به قبور مطهر شهدا رسید، همگی با ادای احترام به این قبور مطهر فاتحهای نثار شهدا کردند، مهمانان سرزمین نور نیز با همراهی اهالی روستا با صلوات از زیر قرآنی که با پارچه سبز همراه بود متبرک شدند و با اشک چشم به سمت کاروان زیارت در شهرکرد رهسپار شدند.
مهمانان خدا رفتند و دلهای بسیاری از این کاروان جا ماندهاند دلهایی که نصیبشان افسوس و اشک چشم شده بود. اما عشق این اهالی بیشتر از اینها بود. اهالی رفتند تا خود را با کارهایی مانند سبز کردن گندم به نیت حجاج، پارچه و بنرنویسی، تزئین کوچهها با ریسههای رنگی و ... برای استقبال از حجاج آماده کنند.
روزهای انتظار به سر آمد...
روزهای انتظار دارد به پایان میرسد. فقط یک روز مانده تا مهمانان از سرزمین نور، سرزمینی که محل عبادت انبیا و ملائکه است، سرزمینی که امامی همچون علی(ع) در آن متولد شد، باز گردند.
من نیز به همراه چند تن از همسایهها و اقوام به منزل حاجی رفتیم تا محیط را برای پذیرای و استقبال آنها آماده کنیم. هر یک مشغول کاری هستند آقایان مسئول تزئین کوچه و کارهایی مانند ریسهبندی، نصب پارچههای خوشآمدگویی، آب و جارو و تهیه گوسفند قربانی را برعهده دارند.
خانمها کار گردگیری خانه را برعهده گرفتهاند، اتاقها را با پتو و متکا مرتب کردیم، خواهر حاج مهدی میزی در کنار کوچه گذاشت و روی آن گلدان شمعدانی قرار داد.
خواهرزاده حاج مهدی گندمی که به نیت حاج دایی کاشته و حالا دیگر سبز شده بود و روبان قرمزی دور آن پیچیده شده بود را وی میز گذاشت.
مادر حاجی نیز ظرف آبی که گل قرمزی در آن بود را به نیت روشنایی و سفرهای زیارتی بیشتر روی میز گذاشت و خلاصه همه چیز برای استقبال آماده شد.
بعد از کلی تلاش و کار آخر شب اقوام نزدیک، شب را در منزل حاجی استراحت کردند و همسایهها به منازل خود رفتند تا خود را برای مراسم استقبال فردا آماده کنند.
روز موعود فرارسید امروز هفدهم ذیالحجه است و خبر آمده که حجاج از سفر عشق بازمیگردند. همه آمادهاند تا مراسم استقبال را نیز همچون مراسم بدرقه با آداب و رسوم محلی خود اجرا کنند و با آغوش باز به استقبال از زائران بیتالله بروند.
قرار بود حجاج از شهرکرد به کاکلک بیایند و ابتدای روستا بمانند تا به استقبالشان برویم، کوچک و بزرگ همه حاضر شدند تا با ماشین و یا پای پیاده به اول آبادی بروند.
چند نفری مشغول آب و جارو حیاط و کوچه شدند و یکی گلدان گل، دیگری گندم سبز شده، یکی منقل و اسپند و دیگری پرچم به دست گرفتند و با ذکر صلوات به سمت اول آبادی حرکت کردیم.
همه جمع شدیم و چند دقیقهای را با ذکر صلوات گذراندیم که کودکی از دور فریادکنان گفت: «مامان، بابا، خالهاینا اومدن، اومدن، حاجیا اومدددددن» با شندین این جمله همهمهای در میان جمعیت برپا شد پرچمدار به جلوی جمعیت رفت. چندنفری از کسانی که برای استقبال آمده بودند اسپندهایشان را روی آتش ریختند و عمو حبیبالله چاوشی را شروع کرد.
نفسها به شماره افتاد و اشکها بر روی گونهها میغلتید. هیاهو و حس توصیف نشدنی به پا شده بود بوی اسپند کبری خانم همه فضا را پر کرده بود رقص پرچم آقا علی چشمها را خیره کرده بود.
صدای بوق و روشنی چهار کنتاک ماشینها صحنه را زیباتر کرد و بالاخره حجاج رسیدند. یکی یکی از ماشین پیاده شدند. عجب صحنهای بود، روسری سفید مریم خانم و کلاه سفید حاج مهدی و محمد کوچولو، گوشهای از صفا و مروه را برایمان تداعی کرد و همه قلوب را منقلب.
حجاج همچون نگینی با گردنبندها و دسته گلهایی که اقوام به آنها هدیه کردند میان جمعیت میدرخشیدند. بعد از دیدهبوسی و عرض زیارت قبول حبیبالله چاوشی را از سر گرفت و جمعیت به سمت گلزار شهدا حرکت کرد. در مسیر افرادی که نتوانسته بودند به اول آبادی بیایند بر سر کوچهها آمده بودند و حجاج را در آغوش میگرفتند و با اشک چشم و زیارت قبول گفتن از زائران پذیرایی میکردند.
کاروان به مزار مطهر شهدا رسید سکوت همه جا را فراگرفت و هر کس زیر لب حمد و سورهای را برای شادی روح اقوامش زمزمه کرد. بعد پایان مراسم فاتحهخوانی کاروان به سمت منزل حاج مهدی به حرکت درآمد.
کوچه کاملاً با پارچه و ریسههای رنگی تزئین شده بود و آقا کاظم با گوسفندی که شاخهایش با ربان سبز و پشمش با حنا تزئین شده بود در وسط کوچه منتظر خانواده تازه از حج برگشته بود که به محض رسیدن کاروان به کوچه کمی آب به گوسفند داد و حیوان را به سمت قبله به نیت نذر و سلامتی حجاج قربانی کرد.
مهمانان همه به منزل حاج مهدی رفتند و بعد از پذیرایی و نهار به پای صحبتها و خاطرات شیرین حاج مهدی نشستند.
تا پاسی از شب در منزل حاج مهدی ماندیم و از مهمانانش پذیرایی کردیم. چه لذتی دارد در جوار زائران خدا بودن و خدمت به آنها.
گزارش از زینب رحیمی/ خبرنگار چهارمحالوبختیاری
انتهای پیام