الیاس کریمی، پدر شهید امین کریمی در گفتوگو با خبرنگار ایکنا؛ درباره این شهید مدافع حرم اظهار کرد: پسرم از زمانی که خودش را شناخت، سعی کرد اطلاعات خودش را درباره اهل بیت (ع) بیشتر کند. مدتی را در بسیج منطقه شمیران مشغول به فعالیت بود و بسیاری از موضوعات روز جهان را برای خود تجزیه و تحلیل میکرد. امین خیلی دوست داشت که از همه چیز سر در بیاورد. بعد از درس و تحصیل در دبیرستان، به استخدام سپاه درآمد. آن موقع 18 ساله بود. سربازیاش را تمام کرده بود.
وی گفت: امین خیلی به دستورات اسلام پایبند، ولایتمدار و پشتیبان ولایت فقیه بود. امین در اتفاقات فتنه 88 خیلی فعالیت میکرد. اخلاق، رفتار، کردار و منش امین از همه نظر عالی بود. پسرم خیلی جسور و نترس بود. همیشه دنبال این بود که حق را به مظلوم برگرداند. زیر بار حرف زور نمیرفت. تمام تلاشش را میکرد که حقیقت را بفهمد و از کسانی که نیازمند هستند دستگیری کند. عهدهدار چند بچه بیسرپرست بود و هر ماه مبلغی را به حساب آنها واریز میکرد. میتوانم بگویم که همیشه در کار خیر پیشقدم بود. همه این کارها را هم بدون اینکه دیگران بفهمند انجام میداد. از کارهایی که میکرد چیزی بروز نمیداد. یک بار که به ماموریت رفته بود، به من زنگ زد و گفت یک مبلغی را به یک شماره حسابی که برایم پیامک میکند واریز کنم. مبلغ را واریز کردم. به نظرم حساب شخصی نمیآمد. وقتی امین از ماموریت برگشت، گفتم من پول را واریز کردم، ولی این حساب، حسابِ تو نبود. مثل شماره حساب خیریه بود. گفت: «ممنون. شما پیگیری نکن.» خیلی از اوقات به آسایشگاه جانبازان سر میزد و در آنجا رفت و آمد داشت.
این پدر شهید ادامه داد: امین توانسته بود در چند مسابقه کشوری، مدال قهرمانی بگیرد. وی همین طور کمربند مشکی دان سه در رشته کیک فول بوکسینگ داشت. تکنیکهای این ورزش خیلی خشونتآمیز است و به همین خاطر دوست نداشتم امین در مسابقات کشوری شرکت کند. وی هم که دلیل ناراحتی و مخالفت من را میدانست از شرکت در مسابقه انصراف داد، ولی در سالهای بعد مربی برخی از آموزشگاههای ورزش رزمی بود. پسرم خیلی جسور بود. وقتی امین شهید شد، دوستانش از کارهای جسورانهای که در سوریه کرده بود برایم گفتند.
کریمی افزود: امین به خاطر ماموریتهای متفاوتی که داشت، به شهرهای مختلف میرفت و چهار، پنج روزی را در خانه نبود. در همین زمان هم در رشته آیتی ثبت نام کرده بود. با وجود همه سختیها و ماموریتها نمرات خوبی میگرفت.
وی با اشاره به اینکه پسرم اخلاق خوبی داشت و دوست داشت برای دیگران هر کاری از دستش بر میآید انجام بدهد. بیمنت کار میکرد، اظهار کرد: امین مطالعه درباره فرهنگ، زبان و جغرافیای سوریه و عراق را از چند سال پیش شروع کرده بود. یک روز از وی پرسیدم: «این کتابها چیست که میخوانی؟» گفت: «میخواهم اطلاعات عمومیام زیاد بشود.» به حرفی که زد، خیلی شک نکردم. امین اهل مطالعه بود و فکر نمیکردم این مطالعات برای آن باشد که بخواهد مدافع حرم شود. همین طور از فعالیتهایی که برای اعزام به سوریه انجام میداد بیخبر بودم.
کریمی افزود: وقتی امین میخواست به سوریه برود، من خبر نداشتم. دوستانش میگفتند که از همان اوایل که قضایای سوریه پیش آمد، میخواست به آنجا برود، ولی محل کارش اجازه نمیداد؛ وقتی کارش برای رفتن درست شد، به ما گفت که میخواهد به سوریه برود. ویل که این حرف را زد فکر کردیم دارد شوخی میکند؛ حرفش را جدی نگرفتیم. چند روز بعد که آماده رفتن شده بود، آمد و گفت: «من دارم میروم. کار رفتنم درست شده است. به خاطر یک سری از چیزها من باید به آنجا بروم. اگر زمان امام حسین (ع) بود، همه میخواستیم به کمک ایشان برویم، الان هم باید به سوریه برویم تا نگذاریم حرم به دست تکفیریها بیفتد. آنها میخواهند به حرم حمله کنند. وظیفه هر مسلمان و شیعهای است که از هر کجای دنیا که هست، برای دفاع به سوریه برود.» این حرفها را که زد، ما هم قانع شدیم و دیگر حرفی نزدیم و فقط گفتیم: «خودت میدانی. خودت انتخاب کردی و هر طور که صلاح میبینی عمل کن.»
این پدر شهید افزود: البته راستش را بگویم، من به رفتن امین راضی نبودم. هیچ پدر و مادری راضی نیستند. هشتاد سال هم که از سن بچه بگذرد، باز هم برای پدر و مادرش بچه است و راضی نیستند به پایش خار برود. ولی حرفی که امین به ما زد برایمان قابل قبول بود. امین سعی کرد ما را با حرفهایی که میزند راضی کند و موفق هم شد.
وی در ادامه این صحبت گفت: تماس امین با ما از سوریه یکطرفه بود. البته هر روز زنگ میزد. وقتی با امین حرف میزدیم، فقط از حال و احوالش میپرسیدیم. وقتی از کارش میپرسیدیم، میگفت خدامی حرم حضرت زینب (س) را میکند. از ما میخواست نگران حالش نباشیم.
کریمی ادامه داد: شب تاسوعای سال 94 بود؛ 30 مهرماه. من به شهرستان رفته بودم و تهران نبودم. یکی از همکاران امین به من زنگ زد و سراغ وی را گرفت. گفتم: «من پدرش هستم. امین سوریه است.» حالتی به من دست داد که متوجه شدم یک اتفاقی افتاده است که این تماس گرفته شد. تصمیم گرفتم همان موقع به تهران برگردم. شب بود که به تهران رسیدم. به محل کار امین رفتم، ولی آنها از چیزی خبر نداشتند. در اینترنت جستجو کردم تا شاید خبری پیدا کنم که خبر شهادت امین را دیدم و فهمیدم پسرم در همان روز تاسوعا به شهادت رسیده است.
وی گفت: وقتی عروسم نگران حال پسرم بود، همراه با مادر و پدرش به خانه ما آمده بودند. نمیدانستم چطور خبر را بدهم. البته پدرش هم خبردار شده بود، ولی هیچ کدام حرف نمیزدیم. عروسم در اینترنت جستجو میکرد و یک باره گفت: «بابا امین شهید شده است؟» من ماندم چه بگویم. زهرا، عروسم به اتاقی که مادرش و همسر من بودند رفت و با فریاد رو به مادرش گفته بود که مامان شوهرم شهید شده است. آنجا بود که من هم خبر شهادت امین را مطرح کردم. بعد از آن از سپاه انصار آمدند و خبر دادند. چون آمدن پیکرش قطعی نبود و میخواستند تا آمدن پیکر صبر کنند و بعد به ما اطلاع بدهند، تا آن موقع چیزی نگفته بودند. حدود یک هفته طول کشید تا پیکر امین به ایران بازگردد.
وی اظهار کرد: امین به عنوان مسئول آموزش تخریب به سوریه رفته بود و نباید به خط مقدم میرفت. چنین افرادی فقط مسئولیت آموزش نیروها را داشتند. دوستش میگفت که امین با وجود اینکه مسئول تخریب بود، چون بچههای تخریب در خنثیسازی ضعیف عمل میکردند، خودش همیشه به عنوان پیشمرگ آنها وارد عمل میشد. امین چهار روز قبل از شهادتش روی شیشه در ورودی جایی که مستقر بودند نوشته بود: «سوی دیار عاشقان رو به خدا میرویم. امضاء شهدای تخریب؛ کریمی»
کریمی بیان کرد: یکی از همرزمهای امین که خودش از ناحیه دست و پا مجروح شده بود، برای من از آن روزی گفت که امین شهید شده بود. گفت: «امین به عنوان مسئول تخریب و انفجارات به سوریه آمده بود. قرار نبود که امین همراه با نیروها و در عملیات محرم وارد عمل شود، اما با اصرارهایی که کرد، فرماندهان قبول کردند که وی هم شرکت کند. وقتی که به منطقه اعزام شدیم، در حین درگیری، تیری به پای یکی از نیروها اصابت کرد. امین مشغول مدویای وی بود تا وی را به عقب بیویرد. در اوج درگیری متوجه شدیم که تعداد نیروهای دشمن بیشتر شده است. در همان حال که امین داشت تجهیزات را از کوله پشتی خارج میکرد، دشمن با رگبار به سمت وی شلیک کرد و امین شهید شد.»
وی گفت: گاهی که بر سر مزار پسرم در امامزاده علیاکبر چیذر میرویم، میبینیم که افراد غریبه هم در آنجا هستند. وقتی دلیل آمدنشان را میپرسیم، میگویند ما نذر این شهید کردیم و حاجت گرفتهایم. یک بار دختر خانم 18 سالهای را بر سر مزار امین دیدم که نشسته بود و گریه میکرد. وقتی فهمید ما پدر و مادر امین هستیم، مادر امین را در آغوش گرفت. ما یک لحظه نگران شدیم. دختر آنچنان گریه میکرد که بدنش میلرزید. وقتی پرسیدیم که چه شده است؟ گفت: «من خواب پسر شهید شما را دیدم. به من گفت به مادرم بگو برای من گریه نکن، برای حضرت زهرا (س) گریه کن. من نذر وی کرده بودم و الان نذرم ادا شده است. سر مزار آمدم و منتظر بودم که شاید شما را ببینم و این پیغام را برسانم.»
انتهای پیام